شب‌خوابی با «سواد روایت»
دوشنبه 01 مهر 1398

شب‌خوابی با «سواد روایت»

خبرنگاری در حوزۀ کتاب، نه نان دارد و نه آب. البته این ظاهر ماجراست. کسی که وسط این همه حوزه‌های خبری، عدل رفته باشد سراغ گروه فرهنگ و هنر و از بین حوزه‌های مختلفش، کتاب و ادبیات را انتخاب کرده باشد، نه نان را می‌شناسد، نه آب را.

خبرنگاری در حوزۀ کتاب، نه نان دارد و نه آب. البته این ظاهر ماجراست. کسی که وسط این همه حوزه‌های خبری، عدل رفته باشد سراغ گروه فرهنگ و هنر و از بین حوزه‌های مختلفش، کتاب و ادبیات را انتخاب کرده باشد، نه نان را می‌شناسد، نه آب را.
قوت غالب خبرنگار حوزۀ کتاب، کلمه است و کیبورد. شب تا صبح می‌خواند و صبح تا شب می‌نویسد، تا بلکه بتواند با خبرها و گزارش‌هایش، کتاب خوبی را ترویج کند، یا مشکلی را از پیش پای ناشری بردارد. یا دارد نویسنده‌ای را به یک مجموعۀ انتشاراتی وصل می‌کند، یا می‌کوشد با کلماتش به مخاطب بفهماند خرید از فلان فروشگاه کتاب چه مزیت‌هایی دارد. در این وضعیت، طبیعی است که ناشران و نویسندگان سعی می‌کنند ارتباطشان را با او به‌اندازۀ ارسال یک نسخه از جدیدترین منشورات، وصل نگه دارند. این البته دربارۀ همه ناشران و نویسندگان صدق نمی‌کند.
از ناشری که حال ندارد حتی برای بهترین کتاب‌های نشرش یک مراسم رونمایی جمع‌وجور برگزار کند، چه انتظار که کتاب‌های تازه‌اش را داخل کیسۀ نایلونی یا پارچه‌ای بگذارد و برای خبرنگاران فعال کتاب در رسانه‌ها بفرستد؟! این ناشران حتی حال ندارند خبر انتشار کتاب‌های جدیدشان را در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک بگذارند. از این دسته ناشران که بگذریم، بقیه به فراخور حالشان، سعی می‌کنند رابطه با خبرنگاران حوزۀ کتاب را گسترش بدهند؛ اما در این میان مشکلات دیگری هم هست.
گاهی ناشران خوبی پیدا می‌شوند که به لحاظ خط و ربط سیاسی و اعتقادی، با فلان خبرنگار و رسانه‌اش میانه‌ای ندارند و این ارتباط از اساس شکل نمی‌گیرد. آنجاست که خبرنگار باید برای اطلاع از آخرین کتاب‌ها و آثار شایان توجه، دست‌به‌جیب شود. آن هم خبرنگاری که در حوزه‌های خبری‌اش نه کارت هدیه‌ای در کار است و نه در رسانه برای خبرهای دست‌اول و گزارش‌های خواندنی‌اش تشویقی در نظر می‌گیرند. همین جاست که باید از نان شب بزند و با رصد تخفیف‌ها در سایت‌های کتاب‌فروشی و امثال آن، کتاب مدنظرش را بخرد و بخواند.
نسبت من با یکی از ناشران برجسته و فعال در حوزۀ روایت، مخلوطی از مواردی است که در بالا نوشتم. یادم هست کتاب سواد روایتِ این ناشر از جمله کتاب‌هایی بود که به‌علت دست کوتاه من و نشستن قیمت این کتاب بر نخیل، خریدن و خواندنش به تأخیر می‌افتاد.
آن روزها باید قیمت دو تا سه جلد کتاب را برای خرید آن هزینه می‌کردم و هیچ‌وقت نتوانستم بر شیرینی خرید چند جلد کتاب غلبه کنم؛ اما دلم روشن بود. می‌دانستم بالاخره روزی صاحب یکی از آن کتاب‌های قطورِ جلدقرمز می‌شوم.
روزی در بین صفحات اینستاگرام، چشمم به نمایشگاه کتاب‌های علوم انسانی در یکی از دبیرستان‌های مرکز شهر افتاد که خبر از ارائۀ کتاب‌های نشر اطراف با 25درصد تخفیف می‌داد. فرصت مغتنمی بود. سری به دبیرستان شرف‌الدین زدم و در «کتاب مان» توانستم سواد روایت را بخرم. شوق و ذوقم از داشتن این کتاب آن‌قدر بود که هنوز هم دلم نیامده روکش نایلونی‌اش را باز کنم و صفحاتش را ورق بزنم. هر چند روز یک بار، در قفسه‌های کتابم به او سلام می‌کنم و می‌گویم: «آن‌قدر درباره‌ات نقد و بررسی و یادداشت خوانده‌ام که می‌دانم داخلت چه خبر است. فقط می‌خواستم شب‌ها که در کتابخانه می‌خوابم، نفس تو هم با اکسیژن اندک فضا قاطی شود.»
 
میثم رشیدی مهرآبادی
نظر بدهید