کلاف سردرگم مجاهدت و تروریست
دوشنبه 12 آبان 1399

کلاف سردرگم مجاهدت و تروریست

در اثر عمر الناصری با تعاریف واژه‌هایی مثل تندروی اسلامی و مجاهد و همچنین موضوعات تاریخی آشنا می‌شویم؛ مانند تاریخ سیاسی و جنگی کشورهایی مثل بوسنی، پاکستان، افغانستان، حملۀ شوروی به چچن، شخصیت‌های مرتبط با این کشورها و سیاست‌هایشان، مثل اسامه بن‌لادن و بی‌نظیر بوتو و حکمتیار و همچنین قهرمان نویسندۀ کتاب، احمدشاه مسعود.

 کتاب «از افغانستان تا لندنستان» خاطره‌نوشت‌های ابوامام مغربی یا همان عمر الناصری، جوانی از مغرب است. او از کودکی در بلژیک بزرگ شد و بعد به دیار خود رفت و مجدداً به اروپا بازگشت. او طی اتفاقاتی، به عضویت دستگاه اطلاعات خارجی فرانسه درآمد و برای مأموریت جاسوسی و احقاق آرزوی خود به اردوگاه مجاهدین پیوست. این کتاب، آشنایی و روایتی از درون شبکه‌های تروریستی و تکفیری‌های اروپا در دهۀ 90 میلادی است؛ کتابی با ترجمۀ وحید خضاب از نشر کاظمی و بیشتر از 500 صفحه و با ویراستاری فراموش‌شده!

 در بخش اول کتاب، با کودکی و علت پیوستن شخصیت اصلی به دستگاه اطلاعات خارجی فرانسه آشنا می‌شویم. همچنین از لابه‌لای تعاریف و کتاب‌ها و فیلم‌ها، دربارۀ گروه‌های تکفیری و علاقۀ ابوامام به رفتن به اردوگاه و جهاد و مجاهدت می‌خوانیم و اطلاعاتی دربارۀ این اشخاص و این مکان خاص به دست می‌آوریم تا همراه راوی ترغیب بشویم برای شناخت اردوگاه و گروه‌های مجاهد و تکفیری.

کتاب چهار فصل یا صحنه دارد و هر فصل به‌ازای اطلاعاتی که می‌دهد، از جذابیت روایت خاصی برخوردار است. فصل افغانستان، از حجم و اطلاعات و جذابیت بیشتری برخوردار است. در فصل‌های «سهیل» و «مواد منفجره» و «آموزش تاکتیکی»، به‌تفصیل با انواع اسلحه و سال تولید و ویژگی‌هایشان آشنا می‌شویم. نویسنده حسی قریب دربارۀ شلیک وخوردن تیر به هدف و صدایش القا می‌کند. صحنه‌ها در توالی و تکمیل یکدیگر و هدفمند چیده شده و تعلیق و اضطراب خوبی را در سراسر اثر حس می‌کنیم.

ریزبینی و جزئی‌نگری‌های کتاب، باعث ساخت تصویر ذهنی از اکثر مکان‌ها، به‌ویژه اردوگاه شده است. در سراسر کتاب، به واسطۀ این جزئی‌گویی‌ها و تصاویر و همچنین دیالوگ‌های درونی نویسنده فضایی به وجود آمده است. استفاده از این فضا، حس خشونت اشخاص و طبیعتی را که در آن آموزش می‌بینند و زندگی می‌کنند، القا می‌کند. تقابل‌هایی مثل انسان با خود و با دیگری و با جامعه و طبیعت و جهان‌بینی تندروها را به‌راحتی می‌توان کشف کرد و شناخت. کتاب با نثری خوب و خوش‌خوان پیش می‌رود و به‌دلیل صحنه‌های جذاب، از کشش مناسبی برخوردار است.

در اثر عمر الناصری، از افغانستان تا لندستان، با تعاریف واژه‌هایی مثل تندروی اسلامی و مجاهد و همچنین موضوعات تاریخی آشنا می‌شویم؛ مانند تاریخ سیاسی و جنگی کشورهایی مثل بوسنی، پاکستان، افغانستان، حملۀ شوروی به چچن، شخصیت‌های مرتبط با این کشورها و سیاست‌هایشان، مثل اسامه بن‌لادن و بی‌نظیر بوتو و حکمتیار و همچنین قهرمان نویسندۀ کتاب، احمدشاه مسعود.

از زمان آشنایی عمر الناصری بغدادی با امین و یاس و شنیدن خاطرات اردوگاهشان و در جریان اتفاقاتی که پس از آن به اجبار وارد دستگاه جاسوسی فرانسه شد، او بین دو گزینه دست و پا می‌زند. اینکه مجاهد باشد یا جاسوس. این دوگانگی او را سرگردان می‌کند و در آخر، با رفتن به آلمان تصمیم نهایی‌اش را می‌گیرد و به افقی متفاوت از این دو گزینه می‌رسد تا شروعی باشد برای نوشتن کتاب و یافتن هویتش.

 در سراسر کتاب فکر می‌کنیم قرار است حضور ابوامام در اردوگاه، ما را با قواعد و قوانین و شیوۀ‌ پرورش تکفیری‌ها برای آمادگی به‌منظور مجاهدت آشنا کند. همچنین گمان می‌کنیم هدف نویسنده از نوشتن کتاب، رسوایی و شناخت جاسوسی کشورهایی مثل فرانسه و بریتانیا و آلمان است، یا آشنایی با تکفیری‌ها و نابودی و ضربه‌زدن به جماعت اسلامی، یا شناخت عوامل القاعده و آشنایی با تکنیک‌ها و شناخت سطح وسیعی از خشونت و مهارت‌ها و آموزش‌های تاکتیک‌های نظامی، یا یافتن عاملان و سرکرده‌های اصلی یازده سپتامبر، آن‌چنان‌که در مقدمۀ کتاب از زبان خود راوی می‌شنویم؛ ولی حقیقت در دو صفحۀ آخر کتاب هویدا می‌شود: «به همین خاطر بود که داستانم را تعریف کردم. داستان را روایت نکردم، تا غرب را از دست تروریست‌ها در امان نگه دارم. این هیچ‌وقت هدف من نبوده. بیشترین چیزی که می‌خواهم، این است که اسلام را از دست این بدعت‌ها و تندروی‌های وحشتناک در امان نگه دارم.» صفحۀ 565

یا: «... همان "منطق زنجیرۀ پشتیبانی" که می‌گفت هرکس به دشمن کمک می‌کند، یک هدف مشروع است. از دیدگاه این منطق، چیزی به اسم آدم غیرنظامی وجود ندارد. همه در جنگ دخیل‌اند. این همان منطق "جهاد جهانی { تکفیری} است". من این منطق را قبول ندارم. در دنیا فرد نظامی وجود دارد و فرد غیرنظامی. کشتن نظامی‌ها جنگ است و کشتن غیرنظامی‌ها جنایت و قتل عمد...» صفحۀ 563 و 564.

از همین سطور، به مغز کتاب و هدف والای نویسنده برای نوشتن خاطراتش می‌رسیم. مسئله کشتار زن‌ها و بچه‌ها و غیرنظامیانی است که به نام اسلام و برای اهداف سیاسی کشته می‌شوند و البته که غرب هم از این اتهام مبرا نیست. در همان صفحۀ 564 می‌خوانیم: «... آن‌ها کل ساکنین یک منطقه را نابود می‌کنند تا بتوانند بر سرزمین و ثروت‌های آن مسلط شوند. آن‌ها زن‌ها و بچه ها را می‌کشند. بعد هم شانه‌ای بالا می‌اندازند و آن‌ را "آسیب‌های جانبی" می‌نامند.» در این قسمت، انگشت اتهام نویسنده به‌طرف ممالک غربی و آمریکاست. گئورک لوکاچ معتقد بود: «فریب بزرگ در این است که تاریخ را به گذشته ربط می‌دهند؛ بدون آنکه بگویند تاریخ در همین لحظه در حال رخ‌دادن است.» این بدان معناست که این حجم از خشونت و ایجاد وحشت در دنیا به واسطۀ تکفیری‌ها و تندروها و غربی‌ها و آمریکا هممچنان ادامه دارد و مختص به زمان گذشته یا سرزمین‌های شرقی نیست.

 روایت عمر الناصری، روایتی حقیقی و غم‌انگیزی است در مسیر حقیقت و نشان‌دادن روح واقعی اسلام در مقابل مجاهدین. همچنین می‌توان به تأثیر خوب متن بر مخاطب، ذوق و قریحۀ نویسنده، تیزهوشی‌اش برای روایت منسجم و مفهوم با محتوایی مؤثر و ایمانش برای راهی که در پیش گرفته و دست‌به‌قلمش کرده، اشاره کرد. نویسنده سعی کرده است با روایت منسجم و گزارش از لحظه‌لحظۀ زندگی تکفیری‌ها، ما را وارد جهان این سازمان‌ها کند و در پسِ رویۀ ظاهری این تشکیلات با کلان‌سیاست‌های غربی به اسم اسلام و دین و بیراهه‌ای که این تشکیلات پیش گرفته، دنیا را آگاه کند. امید که مخاطبان با خواندن کتاب بتوانند به فهم خوبی از سیاست و شناخت این گروه‌ها و تشکیلاتشان برسند.

نظر بدهید