از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر
چهارشنبه 14 آبان 1399

گرامافون

از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر

بعد از خواندن صفحات اول کتاب، اولین ویژگی که توجه را جلب می‌کند، زبان خوب نویسنده است. نویسنده برای روایت، زبان معیار را انتخاب کرده: زبان رسمی فارسی؛ اما این زبان رسمی را به زبان خودش نزدیک کرده و زبانی ویژه ساخته است که در ابتدا، نشان از هنر نویسنده دارد؛ اما در ادامه، مشکل‌ساز می‌شود.

روزی در یکی از جلسات داستان‌خوانی، یکی از منتقدان به سوژۀ تکراری داستان نقد وارد کرد. چند نفر هم تأیید کردند؛ اما پاسخ گرفتند که تقریباً سوژۀ همۀ داستان‌ها تکراری هستند. مهم نحوۀ پرداخت این سوژه‌های تکراری است. یکی از سوژه‌هایی که هزاران بار دست‌مایۀ داستان‌ها، شعرها، فیلم‌ها و... قرار گرفته، عشق است؛ عشقی که از ازل وجود داشته و تا ابد ادامه خواهد داشت. علی مرادخانی، نویسندۀ دهه‌هفتادی، در اولین کتاب خود سراغ همین سوژۀ تکراری رفته است؛ اما با پرداختی متفاوت.

 

از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر

کتاب را که باز کردم، با عبارت فوق مواجه شدم. نه که بخشی از متن کتاب یا شعری در مقدمۀ کتاب باشد؛ این جمله‌ای بود که همراه با امضای نویسنده روی صفحۀ اول کتاب نشسته بود. و چه جمله‌ای برازنده‌تر از این، برای امضای یک کتاب عاشقانه! ولی به گمانم باید می‌نوشت «نشنیدم». صدای سخن عشق دیدنی نیست. شنیدنی است. پیش‌تر گفتیم که با نویسنده‌ای دهه‌هفتادی طرف هستیم و اگر دهه‌شصتی باشی، خیال می‌کنی که با یک نویسندۀ جوان و خام طرف هستی. یادت می‌رود که خودت هم توی همین سن و سال نوشتن را شروع کردی.

بعد از خواندن صفحات اول کتاب، اولین ویژگی که توجه را جلب می‌کند، زبان خوب نویسنده است. نویسنده برای روایت، زبان معیار را انتخاب کرده: زبان رسمی فارسی؛ اما این زبان رسمی را به زبان خودش نزدیک کرده و زبانی ویژه ساخته است که در ابتدا، نشان از هنر نویسنده دارد؛ اما در ادامه، مشکل‌ساز می‌شود.

کتاب چند راوی دارد و هر فصل، از زبان یک راوی متفاوت روایت می‌شود. شخصیت‌ها زمان ادای دیالوگ، لحن دارند؛ اما راوی‌ها که همان شخصیت‌های توی داستان هستند، همه با یک زبان روایت می‌کنند؛ چه دختر و پسر جوان، چه زن و مرد میان‌سال. به‌جز زبان روایت، لحن راوی‌ها صمیمانه است؛ گویی کسی مقابلشان نشسته و آنها اتفاقات پیش‌آمده را برای او تعریف می‌کنند. «البته بعدها فهمیدم آقاپیمان فرموده بودند که با این دختره هلیا صلاح نیست بیش از این بیایی و بروی لعیا خانم! پسرۀ ایکبیری!»

زاویه‌دید بین منِ راوی و دوم‌شخص است. (در زاویه‌دید دوم‌شخص، گویی خواننده در برابر شخصی نشسته و آن شخص با او صحبت می‌کند. این شخص تا حدودی به مخاطب معرفی می‌شود؛ اما راوی به او اجازۀ صحبت نمی‌دهد.) اما اگر قرار باشد یکی از این دو مشخصاً به‌عنوان زاویه‌دید معرفی شوند، منِ راوی زاویه‌دید کامل‌تری است. چندصدایی و استفاده از راویان متعدد بیش از آنکه هنر نویسنده باشد، یک امکان برای نویسنده است. این راوی مانند دانای کل، به همۀ جوانب داستان اشراف دارد؛ اما نسبت به دانای کل، از صمیمیت بیشتری برخوردار است و باعث تقویت هم‌زادپنداری مخاطب می‌شود. تغییر راوی هم با هنرمندی ایجاد شده است؛ مخصوصاً در فصل‌های ابتدایی. مخاطب معمولاً با یک جملۀ کلیدی متوجه تغییر راوی می‌شود.

شخصیت‌پردازی هم یکی از قوت‌های این داستان است. شخصیت‌ها متناسب با سن و جایگاه اجتماعی خود رفتار می‌کنند. نکتۀ دیگر این است که داستان نه‌تنها دچار اطناب نشده، بلکه از صنعت تلخیص به‌خوبی در آن استفاده شده است. تعدد راوی یکی از عواملی است که این امکان را برای نویسنده فراهم کرده است. لازم نیست شش ماه طولانی که برای شخصیت اصلی داستان زمانی پرملال و کشنده است، برای مخاطب شرح داده شود. ما به وسیلۀ یکی دیگر از شخصیت‌ها متوجه گذر زمان می‌شویم در فصلی که مثلاً به شش ماه بعد پرداخته است. اگر با عناصر داستان و تکنیک‌های داستان‌نویسی آشنا باشیم، متوجه می‌شویم که با یک نویسندۀ حرفه‌ای طرف هستیم؛ نویسنده‌ای که پیش از انتشار اولین کتابش، به فراگیری تکنیک‌ها پرداخته و احتمالاً کتاب‌های زیادی مطالعه کرده است. انتخاب زاویه‌دید، فصل‌بندی و... نشان می‌دهد نویسندۀ گرامافون به‌طور تصادفی وارد این عرصه نشده است.

اما نویسنده گاهی دچار خطاهایی هم شده است؛ مانند بی‌توجهی به زمان. گاهی در یک پاراگراف، هم فعل‌های ماضی می‌بینیم، هم افعال مضارع. «ساعتی بعد، وقتی دانشجوها و اساتید آمدند، انگار استرس منصور دیگر ترمز برید. چشم‌های سرخ، تشویش توی مکالمه‌های تلفنی، دلواپسی از دیررسیدن مهمانان. ... استقبال از همایش باورنکردنی است.» این حواس‌پرتی به محتوا هم راه پیدا کرده است؛ مثلاً جایی در ابتدای کتاب، صحبت از هفت‌میلیون تومان پولی بود که برای مرمت خانه خرج شده بود و در انتهای کتاب، رقم این پول سیزده‌میلیون تومان اعلام شد.

شاید بهتر بود که ابتدا دربارۀ محتوای کتاب صحبت می‌کردیم، بعد دربارۀ فرم؛ همان محتوایی که به بحث تکراری عشق می‌پردازد؛ اما نه عشق‌های تکراری که مدام در داستان‌ها تکرار می‌شود: عشق در یک نگاه. عشقی که در این کتاب با آن همراه می‌شویم، سیری درست و منطقی و دلیلی محکم و باورپذیر دارد. حتی روند و ادامۀ ماجرا هم با منطق همراه است. کاملاً مشخص است که نویسنده برای کتاب طرح مشخص داشته و به طرحش خوب فکر کرده و کتاب را بر اساس طرح پیش برده است. این طرح مخاطب را وادار به پذیرش آن می‌کند و باعث می‌شود که عشق ناب و خالص را باور کند؛ در حالی که گویا نویسندگان و فیلم‌سازان برای این مسئله هیچ ارزشی قائل نیستند و عشق‌های فضایی و باورنشدنی را به عشق‌های منطقی ترجیح می‌دهند. صحنۀ آشنایی و خواستگاری، بهترین صحنه‌های کتاب هستند که اتفاقی نوشته نشده‌اند. این صحنه‌ها یا حاصل تجربۀ شخصی نویسنده هستند، یا حاصل تحقیق میدانی.

اما نویسنده‌ای با این ایدۀ ناب و فرم درست هم ممکن است در دام اشتباهات نویسنده‌های پیش از خود بیفتد. یکی از این اشتباهات، خلق شخصیت‌های کاریکاتوری از ثروتمندان است؛ البته نه همۀ افراد متمول داستان. این مدل هجمه وارد کردن نه‌تنها باعث تقبیح شخصیت‌های مد نظر نمی‌شود، بلکه باعث دل‌زدگی مخاطب هم می‌شود. ماجرا به این افراد که می‌رسد، کاریکاتوری و باورناپذیر می‌شود. منظور ماجرای خواستگار بسیار ثروتمندی است که بعد از جاری‌شدن صیغۀ محرمیت، به همسر خود بی‌توجهی می‌کند؛ اما همچنان اصرار دارد که این ازدواج سر بگیرد و حتی به زور و تهدید متوسل می‌شود. آیا فقط به‌خاطر جمال و کمال دختر؟ شخصیت این خواستگار کاریکاتوری خلق شده است. گرچه این خواستگاری بخش کوتاهی از کتاب را به خود اختصاص داده، تقریباً همۀ اتفاقات کتاب، متأثر از همین محرمیت کوتاه‌مدت است.

البته کاستی‌ها و خطاهای جزئی، خللی به فرم و محتوای این کتاب وارد نکرده است و کتاب به‌دلیل فرم و محتوای ویژه‌اش، داستانی خواندنی است. گرامافون عاشقانه‌ای پاک و معصوم است که در پی فریب مخاطب نیست و قصه‌ای سرراست و ملموس و امروزی را برای مخاطب امروزی روایت می‌کند؛ روایتی مملو از المان‌های زندگی امروزی مثل اینترنت، ترافیک و... .

در نهایت اینکه کتاب یک پایان خوب دارد؛ اما باید توجه کرد که پایان خوب با پایان خوش متفاوت است. پایان خوب، پایانی است که متناسب با پیرنگ داستان رقم خورده باشد و در پی فریب مخاطب نباشد.

 

 

نظر بدهید