روایتگری بدون مبالغه و صمیمانه
یکشنبه 09 آذر 1399

روایتگری بدون مبالغه و صمیمانه

این کتاب‌هایی که زندگی در جبهه را به تصویر کشیده‌اند، نمونۀ خوبی هستند. همۀ اتفاقاتی که در شرایط عادی در زندگی رخ می‌دهد، در دوران دفاع مقدس در آن محیط، در آن قطعه‌ای از بهشت که عده‌ای در آن تنفس و زندگی می‌کردند، جریان داشت؛ اما با جلوه‌ای زیبا.

محمدحسین صفار هرندی، مدیرمسئول سابق روزنامۀ کیهان، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در دولت نهم و مدیر اندیشکدۀ افرا، شخصیتی آشنا برای اهالی فرهنگ و هنر است. وی در دوران تصدی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، کارنامۀ پرباری در حوزۀ فرهنگ از خود به جای گذاشته است. با وی به گفت‌وگو نشسته‌ایم تا دیدگاه او را دربارۀ مطالبۀ صدبرابری‌شدن آثار دفاع مقدس جویا شویم.

 

در بحث صدبرابری‌کردن آثار دفاع مقدس، یکی از سؤالات اصلی این است که آیا اساساً چنین ظرفیتی وجود دارد یا نه؟

بیایید فارغ از انقلاب و نظام، فرض کنیم در کشور حکومتی بر سر کار است که علایقش، علایقی از جنس انقلاب نیست؛ اما مقطعی مثل دوران دفاع مقدس را در کارنامه‌اش دارد. این موضوع به خودی خود دارای چنان ظرفیتی هست که نه نویسنده، نه ناشر و نه مخاطب حرفه‌ای کتاب، هیچ‌کدام از این‌ها نمی‌توانند این سوژه و این موقعیت را نادیده بگیرند. الحمدلله به لطف خدا، نظامی در کشور مستقر است که به لحاظ اعتقادی و ایدئولوژیک علاقه‌مندی‌هایی به آن دوران و مقطع دارد. فکر می‌کند زیباترین و کارسازترین اتفاقات و موضوعات ناب در آن مقطع وجود دارد و مثل گنجی که برای استخراجش تلاش می‌کنند، باید برایش کار و تلاش کرد.

موضوعات دوران دفاع مقدس متنوع است و هرکدامش ظرفیت تبدیل‌شدن به یک رمان و داستان را دارد. تکانه‌هایی که یک قصه را پوشش می‌دهد و گره‌هایی که مخاطب را به‌دنبال خود می‌کشد، در دوران دفاع مقدس فراوان و بی‌شمار وجود دارد. از عشق و دلدادگی و ایثار و گذشت که خصیصه‌های اولیۀ آن است تا بقیۀ مقولات مربوط به زندگی، همه‌اش را می‌توان با یک روایت ویژه تبدیل به آثار فرهنگی کرد. کافی است هرکدام از قضایای دوران دفاع مقدس را بگوییم؛ نوع خاص و زیبایش را.

این کتاب‌هایی که زندگی در جبهه را به تصویر کشیده‌اند، نمونۀ خوبی هستند. همۀ اتفاقاتی که در شرایط عادی در زندگی رخ می‌دهد، در دوران دفاع مقدس در آن محیط، در آن قطعه‌ای از بهشت که عده‌ای در آن تنفس و زندگی می‌کردند، جریان داشت؛ اما با جلوه‌ای زیبا. کنار هم زندگی می‌کردند؛ اما برای هم فرشتۀ رحمت بودند، نه گرگ. حتی عواطف انسانی‌شان در برابر دشمنانشان در مقایسه با رفتاری که بیرون از جبهه داشتند، متفاوت بود. آنجا ملکوتی می‌شدند و جلوی دشمن هم عواطف انسانی‌شان را نادیده نمی‌گرفتند و رفتاری از خود نشان می‌دادند که برای دشمن درک‌نشدنی بود؛ مثلاً در حالی که به آب احتیاج داشتند، از خود می‌گذشتند و دشمن را سیراب می‌کردند. این توصیف ناقص و خیلی اجمالی از آن مقطع پر از اتفاق است.

یکی از شخصیت‌های نمونه و بارز آن دوران، شهید چمران است که همه با فضیلت‌های روحی، فکری، اخلاقی، عرفانی و معنوی ایشان آشنا هستند. آن چیزی که عینی می‌توانیم دربارۀ این شخصیت به دست بیاوریم، توصیف ایشان از زبان پزشکی است که آسیب‌دیدگی اولیۀ او را در زمان نخستین مجروحیتش تحت درمان قرار داد. ایشان احتیاج به عمل جراحی داشت؛ جراحی سختی که شرایط و امکانات در آن محیط فراهم نبود و قرار شد بدون اینکه ایشان بیهوش شود، عمل جراحی انجام شود. مشخص است که چقدر تجربۀ دردناکی است. پزشک نقل می‌کنند که شهید چمران گفت من تحملش را دارم، شما کارت را انجام بده. پزشک مدام به شهید چمران نگاه می‌کرد تا ببیند حال ایشان چطور است و نگران بود چه اتفاقی می‌افتد. شهید چمران به پزشک گفت نگران نباش. شما کار خودت را بکن. من هم کار خودم را انجام می‌دهم و کار ایشان ذکر بود. تصور کنید اثر ذکر چنان باشد که درد را تحمل‌پذیر کند؛ آن هم چنین درد جانکاهی. این را شما فقط در جبهه پیدا می‌کنید.

 

استقبال مردم از این ژانر و ادبیات را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

خوشبختانه، از یک زمانی تولید کتاب‌های خوبی باب شد و خدا خیر بدهد به همکاران سازمان تبلیغات و انتشارات سورۀ مهر که در این کار پیشگام شدند. جلوداران این جریان، افرادی مثل آقایان سرهنگی و بهبودی، رویکرد تازه‌ای داشتند و تلاش کردند دوران دفاع مقدس را واقع‌نمایانه بازتاب دهند. بیان خاطرات و شبه‌خاطرات از زبان خالقان این حماسه‌های بزرگ و نیز بستگان و نزدیکانشان و روایتگری واقعیات آن دوران به زبان راحت و بدون مبالغه و صمیمانه، از ویژگی‌های این رویکرد تازه بود. حاصلش این شد که توجه به‌سمت کتاب‌های تولیدشده در حوزۀ دفاع مقدس برانگیخته شد و رکورد کتاب‌خوانی در کشور زده شد.

 

نمونه‌های موفقی که در ذهن دارید، چه کتاب‌هایی هستند؟

کتابی مثل خاک‌های نرم کوشک به واسطۀ برخورداری از همین خصوصیاتی که ذکر کردم و بازتاب‌دادن حقایق پنهان‌شده در پس یک چهرۀ معمولی، به قول حضرت آقا، اوستا عبدالحسین بنّا، یکی از این آثار است. اوس عبدالحسین به مراحل و مراتبی می‌رسد که روایت زندگی‌اش از زبان کسانی که وی را می‌شناختند و خانوادۀ خودش که ترکش کردند، او را به یکی از چهره‌های اساطیری در ذهن جوان امروز تبدیل می‌کند و مریدان زیادی گِردش می‌آیند. کتابی که در سال‌های اخیر دربارۀ شهید ابراهیم هادی منتشر شده نیز همین طور است. دربارۀ جاویدالاثر، حاج‌احمد متوسلیان که در ذهنمان تصویری اسطوره‌ای از ایشان داریم نیز بیان چنین حقایقی تعداد مریدان ایشان را فراوان‌تر کرده است؛ به‌طوری که زندگی‌نامۀ او که بعدها به فیلم هم تبدیل شد، رویکرد به تاریخ‌نگاری دفاع مقدس را دگرگون ساخته است. پیش از این، کتاب‌های زیادی دربارۀ دفاع مقدس داشته‌ایم. شاید بیش از ده‌هزار عنوان تا پیش از ظهور این موج جدید منتشر شده بود؛ اما هیچ‌کدام از آن کتاب‌ها در ذهن هیچ‌کس نیست و کسی سراغشان نرفته یا نتوانسته دامنه پیدا کند؛ اما با انتشار آثاری مثل دا، من زنده‌ام، گلستان یازدهم، آب هرگز نمی‌میرد، شبی که مهتاب گم شد و خداحافظ سالار روح تازه‌ای به آثار دفاع مقدس دمیده شد.

 

آثاری که نام بردید، بیشتر از شهدای همدان است.

 خب انصافاً آقای حسام به واسطۀ تعلقش به زادگاهش، در بازتاب‌دادن چهره‌ها و شخصیت‌های آنجا مثل شهید چیت‌سازیان و شهید سلگی اهتمام ویژه داشته است. اینکه یکی مثل حسام پیدا شد و این کارها را کرد، خیلی تأثیر داشته است. این شاید یک جور پاسخ به آن پرسش باشد که چطور می‌شود تراز کتاب‌خوانی در حوزۀ دفاع مقدس را ارتقا داد و کدام عناوین موجود و کدام عناوین تازه‌چاپ می‌توانند خواننده داشته باشند. به نظرم اولین نکته‌اش این است که رویکرد به تولید کتاب در این زمینه، مبتنی بر توفیقاتی باشد که تا حالا به دست آمده است.

 

آیا این ژانر قابلیت افزایش مخاطب دارد؟ چگونه باید این اتفاق رخ دهد؟

 اگر ما ارزیابی درستی نداشته باشیم از موفقیت‌هایی که تا امروز در این حوزه به دست آورده‌ایم، ممکن است باز کسانی بگویند بودجه را زیاد کنید تا تولید کتابمان افزایش یابد. یعنی باز کتاب تولید می‌شود و بدون اینکه خوانده شود، می‌رود به انبارها یا کتابخانه‌ها.

یکی از دلایل اینکه امروز کتاب دفاع مقدس با اشتیاق و حرص و ولع خوانده می‌شود، این است که آقا که در رأس کتاب‌خوان‌های دقیق و حرفه‌ای هستند، بر کتابی صحه می‌گذارند و تقریظ می‌نویسند. بعضی‌ها مخالف‌اند و می‌گویند این عصازدن زیر بغل کتاب توسط رهبری، شاید به پیشرفت طبیعی این جریان کمکی نکند؛ در حالی که این حرف اشتباه است. کاری که ایشان کردند، این بود که تلنگر زدند به ذهن آدم‌هایی که در گذشته فکر می‌کردند کتاب دفاع مقدس چیزی ندارد که بخواهیم بخوانیم؛ چون تا آن زمان، نمونه‌هایی از این دست کتاب‌ها را دیده بودند که چیزی نداشتند. این تلنگر عده‌ای را فرستاد دنبال کتاب‌خواندن. حالا تراز رهبری یک چیزی است. دیگران هم می‌توانند همین کارها را بکنند. نمونه‌اش همین کاری است که مجمع ناشران دارد انجام می‌دهد و پیگیر این شده است که با چه بهانه‌ای می‌شود تراز کتاب‌خواندن را در حوزۀ دفاع مقدس ارتقا داد. وقتی کتاب‌خوان زیاد شد، تولید کتاب هم سیر صعودی می‌گیرد. اگر در ذهن ناشر جا بیفتد که کسی به این ژانر اهمیت نمی‌دهد، سراغ این ژانر نمی‌رود. مثلاً این تصور که کسی وقت نمی‌گذارد فیلم دفاع مقدس ببیند، سبب می‌شد اصلاً کسی سراغ ساخت فیلم دفاع مقدس نرود.

یک تغییر رویکرد توسط آدمی که خاک جبهه خورده بود و علایق این‌گونه هم داشت، این تصور را به چالش کشید. شخصی مثل آقای ده‌نمکی با وجود ظرفیت‌های محدود این کار، آمد و شروع کرد و رکوردی زد که تا آن موقع در تاریخ سینمای ایران بی‌سابقه بود. او نشان داد که فیلم دفاع مقدس می‌تواند تبدیل به بالاترین میزان سودآوری برای یک سرمایه‌گذار تبدیل شود و گیشه را تسخیر کند. پس نوع رویکرد به پردازش مسائل دفاع مقدس خیلی مهم است و باید بتواند مخاطب را دنبال خود بکشاند. به کسانی احتیاج داریم که بتوانند به‌درستی این قضیه را به دیگران انتقال دهند. یکی قلم سحرآمیزی دارد و می‌تواند به‌خوبی تصویرگری کند، دیگری ناشر خوش‌سلیقه‌ای است که می‌تواند کتاب را به بهترین شکل خودش و با بهترین آرایش عرضه نماید؛ کسی که می‌داند حتی طراحی روی جلد و نوع قطع کتاب می‌تواند مؤثر واقع شود. به این آدم‌ها احتیاج داریم. همین طور به کسانی که به‌عنوان مبلغ و مروج آثار، این‌ها را سر دست بگیرند و بگویند آهای مردم، چه نشسته‌اید که اثری آمده فوق‌العاده.

جدا از مجموعۀ شما که جنبشی مبتنی بر اتحاد نگاه‌های متعدد ناشران است، یکی از کسانی که این کار را می‌کند و گرچه یک نفر است، اما بسیار تأثیرگذار، حبیب احمدزاده است. گاهی یک نفر خیلی مؤثر است و من یکی از این افراد موفق را آقای احمدزاده می‌دانم. ایشان در توسعۀ رویکرد جریانات مربوط به دورۀ دفاع مقدس و به‌خصوص کتاب دفاع مقدس، بسیار فعال بوده است. نمی‌دانم اطلاع دارید یا نه که ایشان تا به حال چندین موج کتاب‌خوانی راه انداخته است. مثلاً در چندین استان، کتاب دا را با کمک‌گرفتن از برخی چهره‌ها و شخصیت‌ها یا نهادها با تیراژ بالا عرضه نموده است. خدا رحمت کند شهید سیاح طاهری، پیرمرد محاسن‌سفید بازنشستۀ سپاهی را  که در اواخر عمر، همه‌چیز را رها کرد و برای کمک‌کردن به مردم به سوریه رفت و همان جا به شهادت رسید. ایشان کسی بود که دسترسی آقای احمدزاده را به جاهای مختلف تسهیل و مقدمات کار را برایش فراهم می‌کرد. آقای احمدزاده همیشه می‌گوید بار این کار بر دوش این شهید بود. آقای احمدزاده تا به حال موفق شده است ده‌ها هزار جلد، تأکید می‌کنم که این عدد واقعی است، ده‌ها هزار جلد کتاب دا، نورالدین پسر ایران و سایر کتاب‌های معروف حوزۀ دفاع مقدس را در میان اقشار مختلف و عمدتاً معلمان آموزش و پرورش استان‌های مختلف عرضه کند. او می‌رفت و موج بزرگ فراخوانی را ایجاد می‌کرد و کتاب را به رایگان یا با تخفیف فوق‌العاده به دست اقشار مختلف می‌رساند و بعد، با برگزاری یک مسابقه تلاش می‌کرد مضامین والای این آثار را به مردم بشناساند. همین که افراد مشغول خواندن کتاب می‌شدند، مسابقه از یادها می‌رفت و مردم مرید کتاب می‌شدند. ایشان حتی این کار را در چند زندان نیز انجام داد. در استان لرستان، میان زندانیانی که برخی حکم اعدام یا ابد داشتند، موج کتاب‌خوانی دفاع مقدس به راه انداخت. همین حرکت مبدأ تحول شد و حتی برخی از زندانی‌ها پس از بیرون‌آمدن از زندان، کتاب‌فروش شدند. یعنی همان خلاف‌کاری که به زندان آمده بود، متحول شد و رفت دنبال کتاب.

پس یک عامل آدم‌هایی هستند که بلد باشند چطور برای گسترش مقولۀ کتاب‌خوانی آستین بالا بزنند و این ژانر از کتاب را در نظر مردم برجسته کنند و شوق مطالعۀ این آثار را زنده نمایند. این حرکت در توسعۀ کتاب‌خوانی کاملاً مؤثر است. خانم حسینی، نویسندۀ کتاب دا‌، زمانی آمد و تبدیل شد به کاتب روایت‌های یک شخصیت استثنایی دوران دفاع مقدس، با آن همه حوادثی که پشت سر گذاشته است و جاذبه‌ای که این روایت برای مردم دارد. خانم حسینی ده‌ها نفر را تشویق کرد که بیایند و قلمشان را در این راه به کار گیرند. همچنین ده‌ها شخصیت دفاع مقدس را تشویق کرد تا بیایند خاطرات خود را مطرح کنند و حتی خیلی از همسران شهدا آمدند در این زمینه روایت کردند. این نکته است که به نظرم باید مد نظر قرار گیرد.

سوژه‌یابی خودش در حقیقت یکی از مهم‌ترین موضوعات است. مثلاً ما باید بدانیم آقای مهدی طحانیان، نوجوانی که یکی از کم‌سن‌وسال‌ترین اشخاصی است که در دوران دفاع مقدس اسیر شد، چه حوادثی برایش اتفاق افتاد که مشهور شد. باید بدانیم چطور در مواجهه با خبرنگار بی‌حجاب هندی صحبت کرد که مردم تحسینش کردند. خب خود این آدم و آدم‌های دیگری که آن روز عَلم شدند، امروز نیز برای مردم جذاب‌اند. مخصوصاً برای کسانی که آن دوره زندگی می‌کردند، مهم است و آن‌هایی هم که بعداً روایت‌ها را شنیدند، این آدم برایشان جذاب است. چنین فردی وقتی بیاید روایت بکند، مردم هم با اشتیاق به سراغش می‌روند. پیداکردن چنین سوژه‌هایی اهمیت دارد.

یکی دیگر از روایت‌های بسیار جذاب، حکایت بیست‌وسه نفر است. این خیلی برای مردم جالب است که بدانند رژیم بعثی چطور برای سوءاستفاده از 23 نوجوان کم‌سن‌وسال، کلی طراحی می‌کند. حتی آن‌ها را پیش صدام می‌برند و می‌نشانند تا به اهداف تبلیغاتی خود برسند. این‌ها جاذبه دارد. حتی برای کسانی که به لحاظ اعتقادی هم علقه‌ای به دفاع مقدس نداشته باشند، جاذبه‌های سینمایی و ادبی دارد. رمان‌ها و قصه‌های زیادی را می‌شود از دل این‌ها بیرون آورد. بنابراین، سوژه پیداکردن از آن دوره یکی از کارهایی است که می‌تواند تکثر ایجاد کند. آقا که می‌فرمایند صدبرابرشدن، منظورشان عدد صد نیست. صد از باب کثرت گفته شده است.

آدم‌های شاخص از دوران دفاع مقدس خیلی داریم. از جمع زیادی که به جبهه می‌رفتند، بسیاری‌شان رفتن و عزیمت انتخابشان بود، نه اینکه از بد حادثه آنجا گرفتار شده بودند. خیلی از آن‌ها انتخاب کرده بودند و حرص می‌زدند برای رفتن به جبهه. شناسنامه‌هایشان را دست‌کاری می‌کردند تا بتوانند به قتلگاه بروند. کجای دنیا در جنگ چنین چیزی را پیدا می‌کنید؟ همه فرار می‌کنند و دنبال بهانه‌هایی می‌گردند تا طفره بروند. حتماً اقلیتی از کسانی که در جنگ حضور پیدا کردند، می‌رفتند برای اینکه آنجا را محیط معراج خود تشخیص داده بودند. اگر پردازش درستی از احوال این اقلیت انجام بشود، چقدر رمان و کتاب درباره‌شان می‌توان نوشت؟ پس هم به‌لحاظ کثرت افرادی که در آن ایام این اتفاقات را رقم زده‌اند و هم کثرت اتفاقاتی که رخ داده، ما منابع زیادی داریم.

 

یعنی معتقدید در جنگ بخش‌هایی وجود دارد که هنوز به آن‌ها پرداخته نشده است؟

بله؛ مثلاً دربارۀ جزیرۀ خارک در دوران دفاع مقدس و کار بزرگی که بچه‌های شرکت نفت بر عهده داشتند تا این پایانۀ صادراتی نفت بتواند کارش را انجام بدهد، ناگفته‌های زیادی وجود دارد. در حالی که هواپیماها مدام آنجا را می‌کوبیدند، کار مجاهدانۀ بچه‌های شرکت نفت در آن زمان خیلی قصه دارد. من کمتر نظیر آن را دیده‌ام یا حداقل مواجه نشده‌ام. سوژه‌های دفاع مقدس یکی دو تا نیست و آن‌قدر زیاد است که اگر آقا گفته‌اند صد برابر شود، می‌شود هزار برابرش کرد.

به نظرم موضوع دیگری که مغفول مانده، کار بچه‌های جهاد سازندگی است که در آن موقع، کار اصلی‌شان زدن خاک‌ریز و جاده‌ساختن بود. تا جایی که می‌دانم، در این موضوع کتابی نداریم؛ مانند کسانی که پل معروف خیبر را ساختند و بالاتر از آن، آن‌هایی که پل فاو را احداث کردند که اروند را دو تکه کرد و عملیات اعجاب‌آوری بوده است. این‌ها قصه‌ها دارد و می‌شود از روی آن فیلم‌ها ساخت. اگر به منطقۀ شمال غرب کشور نگاه کنید، سوژه‌های انباشته فراوان است؛ مثل سرزمین کوه‌های سربه‌فلک‌کشیده‌ای که حتی در طول تابستان، برف و یخ و سرمایش محفوظ بوده. این ارتفاعات معروف است به جاسوسان که در سال‌های اخیر هم ضدانقلاب آنجا جا خوش کرده بودند و البته سرکوب هم شدند. خود این منطقه قصه‌ها دارد. بچه‌ها آنجا وسط برف و یخ چطور زندگی می‌کردند؟ زیستی از جنسی است که آدم وقتی بشنود، فکر می‌کند دوام‌آوردن در چنین جاهایی معجزه‌گون است.

 

به‌نظر شما چند درصد از آثار منتشرشده ممتازند و کتاب موفق محسوب می‌شوند؟

با احترام به همۀ کسانی که در حوزۀ دفاع مقدس کتاب نوشته‌اند، شاید بتوانیم بگوییم تا الان حدود دویست عنوان کتاب داریم که کشش دارند و آدم‌ها را به خواندن ترغیب می‌کنند؛ اما سوژه‌ها انقدر زیادند که اگر به‌درستی به آن‌ها پرداخته شود، آن وقت حتماً این عدد می‌تواند صد برابر شود.

سوژه‌های نامکشوف حوزۀ دفاع مقدس بسیار بیشتر از کشف‌شده‌هایش است. کشف‌شده‌ها آن‌هایی هستند که از شدت شهرتش، بارها گفته شده‌اند و یکی هم پیدا شده، علاقه‌مند شده و سوژه را تعقیب کرده و در نهایت، اثری از آن تولید کرده است؛ ولی گاهی اوقات افراد گمنام در شب خاطره‌ها مسائلی را تعریف می‌کنند که خیلی از کسانی که کهنه‌کار جنگ بودند، تعجب می‌کنند از شنیدنش. میان این خاطره‌ها باید گشت و سوژه پیدا کرد. تا جایی که به خاطر دارم، آقای ده‌نمکی چهل جلد کتاب از خاطرات اسرا گرد‌آوری کرده بود. یک کار شخصی هم بود و بدون اینکه از جایی کمکی بگیرد، این کار را انجام داده بود. می‌خواهم بگویم آن ظرفیت‌ها خیلی زیاد است و حتی وقتی یک نفر هم به سراغش می‌رود، کلی مطلب پیدا می‌کند.

 

در همان جلسه‌ای که آقا بحث صدبرابری‌شدن را مطرح کردند، بحث نهصت ترجمه را هم همان جا مطرح می‌کنند. اینکه اگر شمایی که در جنگ بودی جنگ را روایت نکنی، دیگران آن را روایت می‌کنند. به نظر شما دفاع مقدس اصلاً این ظرفیت را دارد؟ در این حوزه چطور باید پیش رفت؟

من به اعتبار دوره‌ای که در ارشاد مسئولیت داشتم، تا حدی با حوزۀ نشر آشنا هستم. ما با ناشر داخلی کار بین‌المللی نمی‌توانیم بکنیم. ممکن است ناشری اینجا پیدا شود و کتاب را ترجمه کند و خیلی هم خوب از پس این کار بربیاید؛ اما بعد روی دستتان می‌ماند و نمی‌دانید چطور آن را در بازار بین‌المللی توزیع کنید. این راهش نیست. راهش این است که ناشر خارجی باشد.

چند تجربۀ موفق در انتشار کتاب‌های دفاع مقدس در آن سمت داریم. کتاب حبیب احمدزاده با عنوان شطرنج با ماشین قیامت ترجمه شد و ناشر هم ایرانی نبود. در این شرایط، ناشر می‌داند چه باید بکند و چه ادبیاتی را در بازگرداندن متن به کار بگیرد؛ مثلاً چیزی که ممکن است آن طرف برایش مفهوم نباشد، حذف کند. مسائلی در فرهنگ ما شناخته‌شده است. حال آنکه مخاطبان خارجی وقتی با آن مواجه می‌شوند، برایشان گنگ و نا‌مفهوم است. برای کم‌کردن این فاصله‌های فرهنگی میان ما و آن‌ها، باید کسانی را که در این مسئله آگاه هستند، به کار بگیریم. باید بتوانیم ناشر بیرونی را شناسایی کنیم؛ کسی که انگیزه و توانایی این کار را دارد. البته واضح است که مترجم هم باید مترجم خوبی باشد و علاوه بر دانستن زبان بیگانه، زبان مادری خودش را به‌خوبی بشناسد. یعنی در آن طرف هم مترجم انگلیسی‌زبان باید در زبان مادری خودش خبره باشد. در نهایت، تازه باید از ویراستارانی هم کمک گرفت که بتوانند کار را موافق با ذهن مخاطب خارجی پیش برند.

این اتفاق خیلی کم صورت پذیرفته؛ اما نه فقط در حوزۀ دفاع مقدس. اصلاً برگردان کتاب‌های تولیدشده در دورۀ جمهوری اسلامی به زبان‌های خارجی بسیار ناچیز است؛ طوری که زمانی در شورای عالی انقلاب فرهنگی، با رهنمودهایی که آقا داده بودند و پیگیری‌هایی که می‌کردند، بالاخره تصمیم گرفته شد یک بنیاد ترجمه تأسیس شود. نه اینکه آنجا محل ترجمه باشد؛ بلکه پیگیر ترجمه باشد.

 

این بنیاد الان چه وضعیتی دارد؟

متأسفانه خبرهای خوبی از آنجا ندارم. بعد از دورۀ ما تا الان ظاهراً هیچ پیشرفتی حاصل نشده است. این می‌توانست اتفاق بزرگی برای برگردان آثار ما به زبان‌های خارجی و بالعکس باشد. ما در ترجمه به فارسی هم مشکل داریم. آقا یک وقتی فرمودند در نمایشگاه کتاب از ناشری پرسیدم این کتاب را که ترجمه کردید، مترجم خودش دنبال این رفته، یا شما به ایشان سفارش دادید؟ آن ناشر گفت خیر، ما بهشان سفارش دادیم. آقا در ذهنشان قبلاً همین پاسخ را تصور کرده بودند و فرمودند بله، همین طور است که فکر می‌کردم.

واقعیت این است که دستی دارد هدایت می‌کند که آثار خاصی از تفکر مقابل منتشر بشود؛ آثاری که چهرۀ غرب را در ذهن انسان ایرانی بزک می‌کند. این دست از آثار را می‌آورند؛ در صورتی که در همان طرف، کلی آثار انتقادی وجود دارد؛ اما این دست پنهان نمی‌گذارد این آثار منتشر بشود. اگر انتخاب اثر با مترجم بود، به هر حال پیش می‌آمد که مترجم تصادفاً هم که شده، با بعضی آثار انتقادی روبه‌رو شود و آن‌ها را انتخاب کند؛ اما مشخص است که ناشر اینجا اصلاً نمی‌خواهد چنین اتفاقی بیفتد.

خیلی مهم است که مجمع هم در این قضیه بتواند تأثیرگذار باشد که متناظرِ ناشر خوب اینجا را در آن سمت پیدا بکند؛ ناشری که انگیزه داشته باشد و چنین کارهایی را پوشش و انعکاس دهد. دقایق و ظرایفش هم مهم است. یعنی تصویرگری‌ای که ما از شهادت‌طلبی داریم، معلوم نیست برای مخاطب غربی مفهوم باشد. طبیعی است باید بیشتر روی جلوه‌هایی تمرکز کنیم که برای او هم فهمیدنی باشد. از این جهت، بنده معتقدم کتاب گلستان یازدهم از آن دست کتاب‌هایی است که خیلی می‌تواند آن طرف بازتاب مثبت داشته باشد؛ در حالی که ممکن است دا این خصوصیت را نداشته باشد. یا بابا نظر که خشونت جنگ را به شکل عریانی به نماش می‌گذارد، برای مخاطب حساس آن طرف خیلی جذاب نیست و ممکن است پس بزند؛ اما لطافت‌هایی هم در دوران دفاع مقدس می‌بینیم که می‌تواند برای مخاطب خارجی جذاب باشد که ما منادی و راوی‌اش هستیم؛ زیبایی‌های زندگی مردی مثل شهید ابراهیم هادی، شهید برونسی و لطافت زندگی سرداران بزرگی نظیر شهید صیاد شیرازی. راجع به ایشان چند تا کتاب نوشته شده. یکی از آن‌ها کتاب آقای محسن مؤمنی است به نام در کمین گل سرخ. من کتاب را خوانده بودم؛ ولی دوباره رفتم سراغش. واقعاً آدم ناگزیر چنین شخصیتی را دوست خواهد داشت؛ حتی اگر نشناسدش. به نظرم در میان سیاست‌گذاری‌ها این نکته نیز باید لحاظ شود.

 

برگردیم به موضوع افزایش مخاطب.

نکتۀ دیگری که من گمان می‌کنم مهم است، این است که بالاخره در دفاع مقدس اقشار مختلف حضور داشتند که عموماً هم بسیجی‌ها بودند؛ افرادی که داشتند زندگی‌شان را می‌کردند. ناگهان جنگ شروع شد و دیدند باید بروند دفاع بکنند. در میان این‌ها پرستار هست، پزشک هست، مهندس هست، دانشجو هست، معلم هست، کشاورز هست، بازاری هست، تعمیرکار هست. مثلاً عباس دست‌طلا تعمیرکار بوده. حتی به‌لحاظ تیپ‌شناسی، آدم‌هایی در میانشان پیدا می‌شود که با انقلاب هیچ نسبتی نداشتند؛ اما جنگ این‌ها را جذب خودش کرد. مثلاً طرف جزو دستۀ لات‌ها بوده؛ ولی جنگ او را جذب می‌کند و ملکوتی می‌شود و می‌رود در یک فضای آسمانی و یک‌شبه سیر و سلوک می‌کند و متحول می‌شود.

به نظرم حتماً باید آدم‌های امروز این اقشار، چهره‌های برجسته‌ای از صنف و قشر خودشان را در آثار دفاع مقدس پیدا بکنند. تا به امروز، زندگی چند نفر از معلمانمان به‌عنوان چهره‌های شاخص دفاع مقدس روایت شده و به آن پرداخته شده است؟ شاید دوسه نفر؛ در حالی که یکی از اقشار پرتعداد که هم جبهه رفتند و هم شهید دادند، این‌ها هستند. تعداد طلاب ما نسبت به جوامع خاص از همه بالاتر بوده است. خیلی از مردم این را نمی‌دانند و فکر می‌کنند این‌ها چون روحانی بودند و جایگاهشان جایگاه ارشاد و معنویت بوده، جبهه نرفته‌اند و اگر رفته‌اند، کار ارشادی می‌کردند؛ در حالی که تعداد شهدایشان نسبت به افراد حاضر در جبهه‌ها در رتبه‌های بالا قرار دارد.

الان می‌شود سراغ خیلی از آن چهره‌ها یا خانواده‌شان رفت. خلاصه باید به میان صنوف رفت و در میانشان سوژه‌ها را شکار کرد، افراد مؤثر، افرادی شاخص که بشود زندگی‌شان را روایت کرد.

کار دیگر، تقاطع‌دادن خاطرات با یکدیگر است. یعنی در یک موضوع ممکن است یک نفر نتواند به اندازۀ یک دفتر بزرگ خاطره داشته باشد؛ اما جمع خاطرات تبدیل می‌شود به یک کتاب. مثل فرمانده من که چند نویسنده بالای سر ماجرا هستند و تبدیل شده است به یک کتاب پرتیراژ که آقا هم تأییدش کرده‌اند.

نظر بدهید