گاه نقد 4:
رویای آمریکایی در چالش نشر ایران
سرمقالۀ چهارمین شماره از گاه نقد که با عنوان «جدال الگوهای توسعه در نشر ایران» که توسط علیرضا حدادی، سردبیر این شماره به نگارش در آمده است.
یادداشت حاضر با طرح معنای توسعه آغاز میشود و از تبادلات میانفرهنگی استمداد طلبیده و بحث را به بررسی وضع سیاسی امروز ایران میرساند. حاصل این گذار، طرحی از کنشگری عناصر بازار نشر علوماجتماعی است که امید دارم در نهایت بتواند به سازمان کار مخاطب فرهیختۀ خود منجر شود و در استمرار گفتوگو و تغییر وجودی صحنۀ سیاست، موفقیت خود را طلب کند.
اقتصاد رانتی، رکود اقتصادی، حجم انبوه نقدینگی، نرخ عجیب تورم، کیفیت پایین تولید، سنگینبودن بدنۀ دولت، ضعف خدمات عمومی و...، همواره بستر شکلگیری کلانبنگاهها و واگذاریهای گسترده تحتعنوان خصوصیسازی در اقتصاد ایران بوده است. ترویجکنندگان این ایده بهعلت ارتباط با الگوی جهانی[1] و پشتوانۀ نظری نامدار[2] و برنامههای ایجابی جزئی و مفصلِ ازپیشمهیا، نقشهای مدیریتی و هدایت سیاستگذاری کلان را بهسادگی تصاحب کردهاند، تا جاییکه مسئولان حکومتی تنها راه گذر از بحرانهای کشور را همین مشی دانسته و حتی با تغییر رژیمها[3] (که بهمعنای تغییر ایدئولوژی طبقۀ حاکم است)، تغییری در راهبرد حکمرانی و الگوی توسعۀ ایران پدید نمیآید. از منظر ایشان، عبور از مرحلۀ انقلابی و نیل به ساختار باثبات سیاسی و اقتصادی نیز نیازمند برنامهریزی و راهبردهایی است. این راهبردها با هدف بازگشت امور به وضعیت عادی، یا بهعبارت بهتر سرمایهداری تعیین میشود. سرمایهداری بازگشت به وضع طبیعی برای بشر دانسته شده که با قوانین طبیعت و تمایلات پایهای انسان منطبق است.
اما توجه به این مهم ضروری است که این راهبردها که مقوم ابَرالگویی توسعه است، خود نتیجۀ ارزشها و مناسباتی است که بهصورت تاریخی تکوین یافته است. معنای عام توسعه، به مفهوم پیشرفت طعنه میزند؛ اما توسعه بهمعنای خاصِ اضمحلال فئودالیسم در سرمایهداری، تیپ ایدئال منحصربهفردی است که موضوع مطالعۀ اکثر علومِ اجتماعی مدرن از جامعهشناسی تا علومسیاسی بوده است. اروپای مدرن با یافتن خردی راه خود را آغاز کرد که دیگر صرفاً شناسنده نبود، بلکه شناختش با تصرف پیش میرفت؛ چنانچه گویی انسانیت، تنها با اعمالِ اراده و از طریق قهرِ جهان، امکان تحقق دارد.
این در حالی است که دیگر از آن علم که در حاق خود با حقیقت سروکار داشت، خبری نبوده و این بار علم در بههمتنیدگی ذاتی با اراده به میدان آمده بود؛ از همین رو برخلاف ناسیونالیسم آلمانی که خود را مدعی حقیقت میدانست و همواره سودای برپایی حقی ایدئولوژیک در جهان را در سر میپروراند، بریتانیای کبیر بهواسطۀ ذوق تجربهگراییاش در قرن هفدهم، تاریخ خود و جهان جدید را پیریزی کرد. بریتانیا برخلاف قدرتهای استعماری قدیم مانند اسپانیا و هلند، مستعمره را پایمال نکرد و استعداد آنها را با خود به داخل مرزهایش نیاورد تا انباشت کند. کمپانی هند شرقی با ایدۀ فاصله میان مالکیت، از مدیریت و طرح پوششی مبادله و خدمت به مستعمرات،[4] «کار»[5] را از دست ایشان خارج کرد و آنها را از بازی سرمایهداری و حکمرانی بر خود و جهان خارج ساخت. کمپانی، مواد خام اولیه را از کشورهای دیگر خریداری کرد و تبدیل آن به سرمایه را خود بر عهده گرفت. این اقدام که با صبر زیاد و فرایندی تدریجی صورت پذیرفت، نهایتاً توانست شیوۀ مالکیت ثروت و در نگاهی کلان صورت جوامع فئودالیستی را تغییر دهد.
عقلانیت توسعه را دیگر نمیتوان در فاصله از کاربردش تصور کرد. این معنا از خِرد متصرف را متفکران رنسانس طرح کردهاند؛ اما مردم آن را از فیلسوفان فرانگرفتهاند و درجهانافتادگی و دستورزی و دانش ضمنی خود مردم، سبب شد تا در آن سهیم شوند، و اینجاست که معنای متأخر توسعه رخ مینماید. اگر تا آن روز تفکر و فلسفه، مسیر را بهسوی آینده باز میکرد، این بار لازمۀ خِرد متصرف، موجب شد پای تجربهگرایی به میان آید و تکنوکراتها بهجای فلاسفه، کرسی مدیریت سیاست و توسعه را در اختیار بگیرند؛ چراکه این خِرد، خِرد ساختن است و با تکنیک، قرابت و مناسبت دارد. لذا بهتدریج معنای تفکری، هنری، مجالی و دانش ضمنی از «کار»، در دیگر امکان ذاتی زبان، یعنی «تکنیک»[6] استحاله شد. با این صورتبندی، روشن است که چرا سکانداری برنامهریزی و حکمرانی کشورهای درحالتوسعه، بهدست اقتصاددانان خرد و تکنوکراتها افتاده است.
اختلاف کمپانی و سلطنت بریتانیا، سبب شد رابطۀ فاسد مصرف مستعمرات توسط مرکز، قطع شود و طلیعۀ ملیشدن آنها به چشم آید. طبیعتاً پیشروی سایرین، دولتی بود که ذیل همان منش کمپانی در اصالت مبادله و تجربه شکل گرفته بود. ایالات متحدۀ آمریکا نخستین کشوری بود که استقلال خود را از امپراتوریهای استعماری کسب کرد. دیری نپایید که دولت کمپانی به الگوی سرمایهداری جدید و مربی دانشآموزان جدیدش در اقصانقاط جهان بدل شد.
توسعه در معنای اخص آن، تاریخی فراتر از جنگ جهانی دوم (نبرد ناسیونالیسم حقیقتگرا با بیابانگرد تجربهگرا) نداشته و معنایی جز تشبّه همهجانبۀ جوامع گوناگون به الگوی عملی آمریکا ندارد. در این معنا سردمداری اقتصادی آمریکا و ترس از اشاعۀ ایدئولوژیِ رقیب جدید بلوک شرقی وی، سبب شد علم و سیاست بیش از پیش به یکدیگر نزدیک شود و رؤیای آمریکاییشدن را (به تکنیکیترین صورت آن) در سر همۀ کشورهای جهان بپروراند. مطرحشدن هایک و فریدمن، تاچر و ریگان و همچنین فروپاشی گستردۀ کمونیسم و پیروزی بخش غربی بر شرقی در کشورها، در اواخر دهۀ ۱۹۸۰، گواهی بر کامیابی یک الگو تلقی شده و تنها مسیر توسعه دانسته شد.
در این میدان، جهان علم تنها در نسبت با جریان مستقر اصلی، به نظریهپردازی پرداخت و با تحولات جهان سیاست، معنای توسعه را نیز بازآفرینی کرد. نوسازی، وابستگی، جهانیشدن یا جهانیکردن، بازاندیشی، پساتوسعه، انسانمداری، پایداری، مشارکت، اجتماع و...، هرکدام برچسبی بود که از زوایای گوناگون و به فراخور زمینههای سیاسی در کشورهای مختلف، برای تغییر و تحولات اجتماعی در مناطق مرکزی و پیرامونی معنایی را مراد میکرد.
صورتبندی رابطۀ مرکز‑پیرامون، نباید بهعنوان اتصالی سیستمی (ساده یا حتی پیچیده) درک شود. این درک نه صرفاً بهدلیل تقلیلگرایی ذاتیاش، بلکه بیشتر به علت طرح غیرواقعی از وضع آمریکا ایراد دارد. تبادلات میانفرهنگی، همچون تخاطبات انسانی، با «ازخودبیگانگی» قوام هویتی مییافت. انسان در فرافکنی خود در غیر، دستیابی به خود را ممکن میکرد. لذا آمریکا بدون پیرامون، اساساً آمریکا نبود؛ از این رو اشاعۀ فرهنگ رؤیای آمریکایی برای توسعۀ اقتصادی، اولاً و بالذات موجب تثبیت قدرت الگوی آمریکا میشد و ثانیاً و بالعرض امکان توسعۀ وابستۀ پیرامون را رقم میزد. این اشاعه البته بدون توجه به بسترها و مسیر و ابزارهای توسعه امکانپذیر نبود. با عنایت به بحث اصالت فرد و جامعه، توسعه همواره نیازمند حاملان اجتماعی است که در موقعیت و فرادهش سنت، نقشپذیری و نقشسازی کردهاند و راه تغییر اجتماعی را از طریق وفاداری به مسئولیت خویش و تصمیم متعهدانه برای تغییر، برساختهاند؛ از این رو چشم امید برنامهریزان توسعه، همواره به انسانهایی بود که ظرفیت پذیرش این مسئولیت و تحقق رؤیای آمریکایی را داشتند.
این رؤیای آمریکایی از ظواهری فریبنده بهره میجست و کرشمههایش از مکر نهفتهای خبر میداد که میتوانست اقوام متعدد و متنوعی را شیفتۀ خویش سازد و در این زمینه موفقیتهای چشمگیری را نیز به دست آورده بود؛ اما در رویارویی با کشورهای صاحب تمدن، وضعیتی بحرانی مییافت و در امکان سرایت فرهنگی خویش به تردید میافتاد؛ چراکه آمریکا آخرین مرحله و تشدیدشدهترین صورت توسعه از تمدن فکری و فرهنگی غرب بود که بارها در رویارویی تاریخی با تمدنهای دیگر قرار گرفته و متأثر شده بود.
مدل توسعۀ چین و جنوبشرقی آسیا گویای یکی از این رویاروییهاست که متفکران مختلف جهان علم را به تأمل و تعجب واداشته است و هرکدام سعی میکنند با توجه به مبانی فکری و ایدئولوژیک خود، آن را تبیین کنند؛ تا جایی که حتی برخی نئولیبرالهای وطنی، مشارکت فعال در اقتصاد جهانی را عامل توسعۀ حیرتآور چین میدانند و از همین رو تبعاتی چون خصوصیسازی گستردۀ داخلی را برای عبرتگرفتن از آن طرح میکنند. این در حالی است که با تطبیق هرکدام از پارادایمهای توسعه بر تجربۀ چین، نشانهای مشاهده نمیشود که دولت و دموکراسی سیاسی متقدم یا متأخر در توسعۀ اقتصادی آن کشور دخالت نداشته باشند. درنگی باید، تا نئولیبرالهای وطنی متوجه پردهپوشی لیبرالیسم جهانی و لحن دموکراسی آن شوند.
دخالتنداشتن دولت، اساساً بهمعنای آزادی فردی نیست؛ بلکه این قدرت را به پول منتقل میکند تا سرمایهدار با آزادی در گردش سرمایه، کنشگران بازار را در راستای منافع مسلط جهت دهد؛ بازاری خودتنظیمگر نه رهاییبخش مردم، که خادم طبقۀ خاص است. در واقع این لحنِ حکم سیاسی، نه مقوم دموکراسی مردمی، که ماهیت دموکراسی نمایندگی (آن هم نه نمایندۀ مردم، که نمایندۀ گروه ویژه) یا همان «الیگارشی» است؛ چنانچه در بحرانهای مالی بزرگی چون بحران سال ۲۰۰۸، بدهی بانکها از خزانۀ دولت، بخوانید جیب مردم، تسویه شد.[7]
صحنۀ سیاسی ایران نیز همواره شاهد مصادیق متنوع این رویارویی بوده و از پرسش عباسمیرزایی تا برجام عباس عراقچی، خود را درگیر مسئلۀ توسعه و چگونگی تقلید از رؤیای آمریکایی یا تهذیب آن، یا تأسیس رؤیایی جدید کرده است. در این میان، نقش طبقۀ متوسط به نمایندگی نهاد علم، نقشی ویژه بوده و تلاش کرده است تا مرز بحرانی دولتملت را بهنحوی حمل کند. این طبقه گاهی هماورد حاکمان و حتی پیشروی ایشان در ربودن گوی سبقت در تطابق جهانی بوده و گاهی فرهنگ سیاسی مقاومت مخالفان را نمایندگی میکرده است.
از زمان تأسیس سازمان برنامه در سال ۱۳۲۷، پارادایم دولتمحور با تقریرهای مختلف برنامهریزی تکنوکراتیک یا نوسازی از بالا، جریان مسلط بر توسعۀ کشور را راهبری میکرده و مدیریت تغییرات اجتماعی را بر عهده داشته است. تکنوکراتها همچون روشنفکران، مردم ایران را بهمثابۀ کودکان نابالغی در نظر گرفته بودند که میبایست برنامهریزی متمرکز با هدف رؤیای آمریکایی را نقشۀ راهشان کرد. در مقابل، علمای دین سیاسی با تأکید بر هویت دینی مردم ایران، درهمتنیدگی خود با بازار و مردم را حفظ کرده و پیگیر توسعۀ مشارکتی از درون سنت بودند، و البته از همین طریق رؤیای آمریکایی روشنفکران وطنی را دچار چالش میساختند. «انقلاب سفید شاه و مردم» و «انقلاب مشروطه»، دو صحنۀ تاریخی است که میتوان در آنها عملکرد نقشآفرینان طبقۀ متوسط را در پیگیری مرز بحرانی دولتملت، بهخوبی بررسی کرد.
با گذشت زمان، اقبال جهانی از کینزینها بهسمت آزادی بازار رفت. بهتبع در ایران بعد از انقلاب اسلامی نیز دولتهای مختلف،[8] همین مشی را پیگیری کردند و چنانکه گذشت، ایدۀ نئولیبرالیسم با اینکه ظاهری مردمی و مشارکتی و ضدبرنامهریزی دارد، در باطن مقومِ همان ایدۀ نوسازی را بر اساس دولت سرمایهداران پیگیری میکند. امروزه دو جریان غالب و کارگزار عمدۀ توسعۀ کشور، جریان اقتصاد نئولیبرال و جریان سیاستگذاران تکنوکرات هستند. گروه اول با نگاه اصلاحطلبانه، سالهاست با زبان تکنیک، اقتصاد ذاتاً سیاسی را، ریاضیوار فهم و ترویج کرده و از همین طریق توانسته است رقبای خود را درمانده سازد و سازمان برنامهوبودجه و وزارتخانۀ اقتصاد را بهصورت نانوشته به عقد خود درآورد. جریان دوم نیز از مهندسان اصولگرایی تشکیل شده که در مراکز انتصابی چون دفتر همکاریهای علم و فناوری ریاستجمهوری و معاونت علمی، شورای عالی انقلاب فرهنگی، شورای عالی فضای مجازی و... متمرکزند و مشغول سیاستگذاری کلان برای دستگاههای اجرایی بوده و با خنثیپنداری زبان تکنیک، خواهان بهخدمتگرفتن ابزار سیاستگذاری در راستای مدرنیزاسیون حکمرانی هستند.
اگرچه ظاهر این دو جریان، گویای اختلافاتی با یکدیگر است، از منظر ریشۀ بحث مذکور، هر دو جریان در اصول توسعۀ نئولیبرال و نوسازی بهمعنای برنامهریزی استراتژیک، مشترک هستند و با ذبح مفاهیم اساسی چون تفکر و یادگیری، توسعه را در غیرانسانیترین و غیرمردمیترین وجه خود، یعنی اقتصاد تکنیکی، دنبال میکنند. این در حالی است که مسئلۀ تاریخی توسعه در ایران، عمدتاً ریشههای سیاسی و فرهنگی دارد و جداشدگی اقتصاد از جامعه، تنها سرابی خیالی است که سبب شده بازار در مکان مارکت محدود شده و بر وضع انسان اتمیزه معادلاتی برقرار شود که اقتصاد نئولیبرال بتواند فرمولهایش را بر آن جاری سازد و سیطرۀ زبان تکنیکی خود را حفظ کند. همین نکته جای خالی نگاه سومی را در وضعیت امروز سیاسی کشور نشان میدهد که اولویت توسعه را به اجتماعات مردمی و عقلانیت عملی درون سنت دهد و از طریق محوریت جامعه (عمومی دربرابر دولتی یا خصوصی)، سایر ابعاد و ساختارها را برساخت کند.
در واقع ایدئولوژی حکمرانی امروز کشور را شاید بتوان بهحق «سرمایهداریِ بیسر» نامید. این ایدئولوژی نوعی تقلید نابخردانه از سرمایهداری جهانی به رهبری آمریکاست که بهصورت رسمی و غیررسمی تقریباً تمام شبکههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ایران را در بر گرفته است. بخشی از مصادیق فضای انتزاعی و انضمامی شکلگرفته در این روزهای ایران از این قرار است: واردات بیامان، بهبهانۀ مشارکت در نظام جهانی، تأسیس و گسترش بانکهای خصوصی، واگذاری رانتی کارخانههای تولیدی، طرح لیبرال از کارآفرینی، خرید خدمات آموزشی و بهداشتی، مدیریت لیبرال شهری و جایگزینی بافت فرهنگی و سنتی با مالها، ترویج فرهنگ خردهبورژوازی ازطریق رسانۀ سلبریتیمحور، حذف طرحهای عدالت اجتماعی و مانور تجمل حاکمان.
در سایۀ کنشگری سیاسی و سیاستگذارانۀ گروههای مذکور، همچنان جدال نظری بر سر توسعهیافتگی نیز، از مسائل اصلی حکومت دینی امروز ماست و نقشآفرینان و سیاستگذاران حوزۀ مداخله و تغییر اجتماعی، برای عبرتگیری و عملکرد صحیح، به استقبال از علوم مختلف مرتبط و درک حداقل سه حوزۀ اساسی نیاز دارند:
یک. نظریات و پارادایمهای توسعه؛
دو. تجربۀ تاریخی ایران و سایر کشورها؛
سه. سنت ایجابی و بازگشت به خویشتن.
این شماره از مجله در تلاش است تا با سنت مألوف مرور کتاب،[9] مخاطبان عمومی و تخصصی خود را با برخی از مهمترین آثار منتشرشده در سالهای اخیر بازار کتاب آشنا سازد؛ از این رو برای آشنایی با فضای نشر میتوان از تجربیات و اشاراتی بهره جست تا ادراک وثیقتری در تحقق امر خطیر خواندن حاصل آید.
توسعه، مفهومی ذاتاً میانرشتهای است. در ایران نیز پایگاههای دانشی متفاوتی (اعم از مدیریت، اقتصاد، جامعهشناسی تاریخ و علومسیاسی) علل توسعهنیافتگی ایران را بهعنوان مشکلسازترین مطالعات توسعه پیجویی کردهاند. برخی کتابها برای این پیجویی، آشنایی با پارادایمهای جهانشمول توسعه را ضروری دانسته و به تقریر نظریات و الگوهای توسعه پرداختهاند و از همین رو به متن درسی رشتههای دانشگاهی بدل شدهاند. آثار دیگری نیز مترصد بررسی اقدامات و تصمیمات سیاسی دولتها در ایران و کشورهای مختلف (بهجای الگوهای توسعه) هستند و در این راستا برخی ویژگیهای نهادی مانند ساختار حکمرانی، احزاب، دین، پتانسیلهای قانونی و نهادهای تصمیمسازی و تصمیمگیری را نقد و ارزیابی کردهاند.
با نگاهی وسیعتر میتوان سایر جدالهای نظری نهاد علم در ایران و حوزۀ نشر را نیز به مسئلۀ توسعه حوالت داد؛ چراکه توسعه اسب تروای غرب[10] در سایر جوامع بود، که منشأ یا دستکم مقوم تعارض ارزشهای سنت و تجدد، و مسئلهسازیهای متنوع در ابعاد فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی شد. بهعنوان نمونه، تمام آثار و پژوهشهای مربوط به مسائل اجتماعی ایران در حوزههای هویت، معنای زندگی، آموزش، خانواده، جوانان، زنان، جنسیت، رسانه، مهاجرت، فقر و نابرابری، اعتیاد، دینداری، اوقاتفراغت، سلامت، مسکن و... را میتوان پیامد همین کلانمسئلۀ توسعه دانست.
در این میان، ناشران متعددی در حوزۀ توسعه دست به انتشار اثر زدهاند. ناشرانی چون آگاه، آگه، نی، دنیای اقتصاد، اختران، کویر، رسا، شیرازه و دانشگاه امامصادق(ع) را میتوان از جمله پیشگامان این عرصه به شمار آورد. این ناشران در بازار کتاب علوماجتماعی جایگاههای سنتی و ازپیشتعیینشدهای نیز دارند که ذیل مفاهیم نظری دیگری توضیح داده میشود.
در نگاهی پارادایمی به نشر حوزۀ توسعه، پارادایم نئولیبرال و نهادگرا رقابت شایانتوجهی را با یکدیگر بهوجود آوردهاند؛ اما جریان چپ و اسلامگرایان آثار کمتری از دیدگاههای بدیل خویش منتشر ساختهاند. توضیح بیشتر آنکه، جریان مسلط در حوزۀ توسعه، همچنان نئولیبرالیسم ایرانی متأثر از مکتب اتریشِ فون میزس و فون هایک است. «مکتب نیاوران» محوریت اصلی استقرار ایشان است و در دانشکدۀ اقتصاد دانشگاه شریف مشغول تربیت نیروی اقتصاد خرد و ریاضیوار هستند. این مکتب که مدتهاست برنامهریزی اقتصادی ایران را در دست دارد، همواره در آرزو و «اندیشۀ آزادی» اقتصاد از دست دولت است و افرادی چون علینقی مشایخی، مسعود نیلی و موسی غنینژاد آن را تقریر میکنند. در این زمینه ناشران مختلف بهخصوص دنیای اقتصاد و مینوی خرد کتابهای متنوعی را ترجمه و راهی بازار نشر کردهاند. حجم کتابهای منتشرشدۀ دنیای اقتصاد بهتنهایی، بسیار بیشتر از کتابهای هرکدام از ناشران جریان منتقد است؛ اما انتشار اثر در جریان منتقدان، افزایش چشمگیری یافته است.
از سوی دیگر، منتقدان مکتب اتریش و نیاوران، در تیپهای مختلف به نقشآفرینی پرداختهاند. ایشان ترجمۀ آثار جریان منتقد جهانی را بهعنوان مأموریت اول و پرکارکرد خود تعریف کردهاند. رویکردهای نظری جریان جهانی منتقد سرمایهداری بعد از فروپاشی شوروی ترکیبی تازه یافتند. پیشتر از آن نیز، بعد از جنبش سال ۱۹۶۸ فرانسه جریان چپ به بازاندیشی و بازسازی بنیادی دست زده بود. این بار مسئلۀ اساسی، بر نقد طبیعیبودن شکلگیری سرمایهداری بهعنوان نتیجۀ سیر طبیعی تکامل تاریخ قرار گرفت و ظهور نگرش سیر طبیعی سرمایهداری بهعنوان انحرافی در تاریخ قلمداد شد. این جریان همچنین با نقد مارکس در توجه بیشازحد به اقتصاد، امر سیاسی و فرهنگی را اولویت دانست.
سرمایهداری همواره نشان داده است که با مسیرهای حفظ و بقای خود، بهخوبی آشناست؛ تا جایی که حتی منتقدان ارتدکس آن نیز، از تغییر رادیکال پارادایم مسلط عدول کردهاند و در پی زیست مقاومتآمیز در فضای سرمایهداری برآمدهاند. در همین راستا مسئلۀ اساسی جریان چپ فرهنگی این شده است که شکل متأخر مدرنیته بهرغم جنگها و انقلابها و بحرانها، چگونه همچنان دوام آورده است. از منظر ایشان شرط بقای سرمایهداری، تولید یک نظام برای رفتارها و عادتهای فضایی است. آنها برای تعریف این نظام از روش تعمیم ارزیابیها از زندگی روزمره به فضاییشدن کل روابط اجتماعی استفاده میکنند. دقیقاً همانگونه که زندگی روزمره به تسخیر سرمایهداری درآمده، موقعیت این زندگی روزمرۀ فضای اجتماعی نیز تسخیر شده است. فضا و زمان بهطور تفکیکناپذیری در فرایندهایی ذیل شیوههای تولید و مصرف، بههم پیوند خوردهاند. جریان منتقد بهدنبال آن است که ابعاد پنهان و بدیهیفرضشدۀ فرایند تولید فضا را که به تسخیر فضای زندگی روزمره منجر شده است، آشکار کند و نشان دهد که تغییر جامعه، اساساً بهمعنای تغییر فضا یا تولید فضاست؛ یعنی تنها راه برای طبقۀ پایین این است که از مبارزۀ اجتماعی دست بردارند و به مبارزۀ فضایی بپردازند.
درست است که پیش از چپهای فرهنگی، حلقۀ فرانکفورت و نئومارکسیستهای آلمانی راه جدیدی باز کرده بودند؛ اما علیرغم این بازنگریها چپ نو صاحب منظر تئوریک بدیعی بود. چندی است که ناشران حوزۀ علوماجتماعی ایران نیز بهسمت آثار این دست از متفکران تمایل یافته و به ترجمه و تحلیل آثار آنها مبادرت میورزند. آثار متفکرانی چون هانری لوفور، آلن بدیو، دیوید هاروی، ژاک رانسیر، میگل ابنسور، اسلاوی ژیژک، آلن تورن، هنری هلر، آگامبن و... در ایران ترجمه و چاپ شده است؛ بهعنوان مثال نشر ققنوس در چند سال اخیر بهطور جدی بخشی از آثار این نوع نگاه را ترجمه و منتشر ساخته است. چنین آثاری مخاطب عام ندارد. با توجه به تاریخ سیاسی احزاب چپگرا در ایران و تربیت و تقویت نیروهای نظریهپرداز در دانشگاهها و همچنین تغییر فضای گفتمان روشنفکری ایرانی، این آثار بر سیاست و اعمال نفوذ و جهتدهی به قدرت از طریق نهاد علم، تأثیر غیرمستقیم دارد؛ همچنین از عوامل مطرحشدن چنین جریاناتی، گفتمان حاکم بر سیاست جمهوری اسلامی مخصوصاً از دهۀ هفتاد به این سو است. کاملاً محتمل است که برنامهریزی توسعه و تعدیل ساختاری نئولیبرال جهت متضاد خود را برسازد و اجرای بیمحابا و البته ناقص، چارچوبهای نظری ناقد را معنادار کند و با مصداقسازی خویش توضیح سیستماتیک آنها را معنا بخشد.
اساساً راهاندازی جریان فکری از سوی انتشار زنجیرهای کتاب در ایران با وضعیت اجتماعی و سیاسی و اقتصادی کشور پیوندی ناگسستنی دارد؛ بهگونهای که میتوان عنوان کرد هر زمانی که فاصلۀ طبقاتی و فشار به نیروهای فرودست جامعه و تعدیلسازیهای اقتصادی افزایش یافته، استقبال و انتشار کتابهای چپ نیز رشدی موازی با آن را طی کرده است. عناصر انتقادی که در اندیشۀ چپ وجود دارد، باعث میشود بسیاری از منتقدان «سرمایهداری بیسر» داخلی، به اندیشهٔ چپ به چشم یک بسترساز و ابزار مناسب برای این امر نظر کنند. بهقول پولانی هر زمان بازار در حال نابودساختن جامعه بود، به گفتمان حمایتی نیاز داریم.
از سوی دیگر، اقبال به کتابهای چپ شاید بهنوعی واکنش به فضای غالب آکادمیک کشور نیز باشد. زمانی که اکثر مباحث تنها به موضوعاتی در پارادایم پوزیتیویستی خام و استاندارد محدود میشود که درونمایهای محافظهکار و راستگرایانه و سرمایهمدار دارند، دانشجویان نیز (چه با انگیزههای روشنفکرانه و چه علایق علمی) برای شکستن فضای تکقطبی، به مطالعات خارج از این چارچوب روی میآورند و کتابهای چپ برایشان جذاب و مهم میشود.
اگرچه هرکدام از عوامل غیرمعرفتی مذکور، در گرایش نظری به تفکر چپ نقش مهمی ایفا کردهاند، به نظر میرسد مهمترین عامل معرفتی، کمبود یا فقدان نظریه و مدلهای کاربردیِ بدیل در حوزۀ حکمرانی عدالتمحور از طرف پارادایم اسلامی است که زمین بازی را در اختیار عدالتپوچانگاران یا تقلیلدهندگان آن به کمونیسم اشتراکی و شورای کارگری بدون دولت، رها کرده است.
این دلایل سبب شده است که کتابهای تئوریک مارکس، شارحان آنها، نئومارکسیستها و جریانهای تاریخیاجتماعی مارکسیسم و سوسیالیسم، ویترین خیابان انقلاب و ناشران زنجیرهای همچون ققنوس، ثالث، شیرازۀ کتاب ما، اختران، گوتنبرگ، آگاه، طلایه پرسو، ژرف، تیسا، پارسه، گلآذین، لاهیتا، فردوس و... را در بر بگیرد. شاید مرور برخی عناوین مستقیم و غیرمستقیم، که سلاح خود را بهسمت این بت بزرگ نشانه رفتهاند، خالی از لطف نباشد: مانیفست ضدسرمایهداری، بحران بیپایان، بحران: نقد اقتصاد سیاسی سرمایهداری، در انکار نئولیبرالیسم، منطق جنونآسای سرمایهداری جهانی، علیه اخاذی مضاعف، سیارۀ زاغهها، زمستان داغ طولانی سرمایهداری، امپریالیسم جدید، بقای سرمایهداری، بحران فراگیر سرمایه، خاستگاه سرمایهداری، زایش سرمایهداری، نفرت از دموکراسی و نیکوکاران بدطینت تنها بخشی از چنین عناوینی است.
آماج این کتابها، نشاندادن این مهم است که مطلوبیت و رفاه و کاراییِ سیاستهای نئولیبرالی تنها روی کاغذ بوده و در جهان واقعی اکثریت مردم جوامع را به تهیدستی انداخته و فاجعههایی اساسی بهبار آورده است. نگارندگان در این کتابها به نقد توصیهنامه یا فرامین اقتصادی جریان نولیبرال برای کشورهای جهانسوم میپردازند و فرامینی مثل دولت کوچک، تجارت خارجی آزاد، تورم ضعیف و استقبال بیحدومرز از سرمایهگذاری خارجی را به چالش میکشند. هیچکدام از کشورهای توسعهیافته در زمان توسعۀ خودشان به این فرمانها عمل نکرده و حال در اقدامی شوم و تسلططلبانه، سازمانهایی نامقدس ایجاد کردهاند (بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و سازمان تجارت جهانی) تا فرمولهای مدنظر خود را به کشورهای درحالتوسعه دیکته کنند و در نهایت بر منابع آنها تسلط یابند و آنها را تحت سلطۀ قدرت خود دربیاورند.
انتشارات آگاه و اختران نیز در سالهای اخیر کتابهای پرشمار و شایانتوجهی در زمینۀ توسعه با رویکردهای منتقد لیبرالیسم به چاپ رساندهاند. انتشارات اختران با ترجمۀ آثار پرفروش جهان که تجارب جهانی شکست سرمایهداری و ناکامی افسانۀ جهانیسازی را رو کردهاند، سهم بسزایی در این حوزه داشته است. برخی از کتابهای این انتشارات از این قرارند: نیکوکاران نابکار اثر ها جون چنگ، اقتصاد را تسخیر کنید اثر ریچارد ولف، و سری کتابهای پشتپردۀ مخملین که چندین عنوان کتاب در آن جای گرفته است؛ همچنین انتشارات ثالث با ترجمۀ مجموعهای از زندگینامۀ رهبران و شخصیتهایی چون مائو، لنین، استالین، چهگوآرا، راسپوتین، تروتسکی، پل پوت و... بهدست بیژن اشتری و البته نگاهی انتقادی به این شخصیتها، در این حوزه کتابهایی را چاپ کرده است.
این جریان پرطمطراق سبب شده است که حتی ناشران دیگری نیز از سر تطبیق خود با تغییر ذائقۀ مخاطب، مجبور به انتشار کتابهایی در این ژانر باشند؛ ناشرانی همچون نی، مرکز، چشمه و علمیفرهنگی که سابقۀ انتشار کتابهایی برای تحکیم هژمونی سرمایهداری را نیز در کارنامۀ خود داشتهاند. اگرچه در کلانموضوعات جامعهشناسی و علومسیاسی، گفتمان چپ گسترش یافته است، ولی در حوزۀ مدیریت و اقتصاد، نمیتوان از حضور پررنگ و مشابه این جریان سخن گفت؛ چراکه همچنان جریان غالب نشر را نئولیبرالیسم و با اندکی اختلاف نهادگرایان در اختیار دارند. این خود حاکی از آن است که جامعهشناسی علمی پایه و جلودار است که آتیۀ علوم تکنیکالی چون اقتصاد و مدیریت را در پیشانی خود نشان میدهد.
جریانهای مختلف اقتصادی نیز پیشفرضهای اساسی پارادایم نئولیبرال را به نقد کشیدهاند. جریان اقتصاد رفتاری، پیشفرض عقلانیت کامل نئولیبرال را به چالش کشیده و اقتصاد اخلاقی، پیشفرض منفعتطلبی انسان اقتصادی را نقد کرده و نهادگرایان، پیشفرض انسان فارغ از جامعه را موردنقد قرار دادهاند. اقتصاد رفتاری اخیراً فعالیت عمدتاً ترجمیک خود را در بازار نشر ایران افزایش داده و میتوان آن را رقیب جدید و از زاویهای دیگر، همراه جدید نئولیبرالیسم قلمداد کرد.
نهادگرایان ایرانی اما مدتهاست به تعیین حدود نئولیبرالیسم ایرانی و نسبت خود با ایشان و اخیراً طراحی موقعیت ایجابی خود مشغول هستند. نهادگرایان با تمرکز بر اقتصاد سیاسی در مقابل اقتصاد خرد و ترجمۀ آثاری چون چرا ملتها شکست میخورند؟ و خشونت و نظمهای اجتماعی و... جایگاه خود را در مباحث توسعه باز کردهاند. موقعیت محوری ایشان، دانشکدۀ اقتصاد دانشگاه علامهطباطبایی(ره) است. فرشاد مؤمنی، حسین راغفر، مجید شاکری و محمود متوسلی از جمله معتقدان به این نحله و منتقدان پارادایم مسلط هستند. انتشارات «نهادگرا» وابسته به مؤسسۀ مطالعات دین و اقتصاد، همچنین انتشارات اختران و انتشارات دانشگاه امامصادق(ع) در این زمینه فعال هستند؛ همچنین این جریان به اندیشۀ سیاسی شهیدبهشتی و تأکید ایشان بر مبارزه با رانت و فساد اقتصادی همانند داگلاس نورث ارادت زیادی دارند.
اما جریان منتقد سرمایهداری تنها در گرایش چپ و نهادگرا خلاصه نمیشود. بخش دیگری از کتابهای ضد نئولیبرالیسم، طیفی از متفکران تحلیلی آمریکایی را تحتعنوان «جماعتگرایی» حول خود جمع کرده که در حال گسترش است و باید به آن توجه ویژهای کرد؛ برای مثال کتابهای مایکل سندل که اکثراً انتشارات مرکز یا نشر نو آنها را چاپ کرده است، نمونهای از این موارد است. السدیر مکاینتایر نیز جزو همین گروه به شمار میآید. نحلۀ دیگر در جریان منتقد لیبرالیسم، الهیدانهایی همچون کارل لوویت هستند که از منظر کلام مسیحی و علم دینی به نقد جریان راست و چپ میپردازند. بهتازگی نشر علمی و فرهنگی کتاب معنا در تاریخ از لوویت را ترجمه کرده است. جریان دیگر، نهادگرایان اقتصادی و جامعهشناسان اقتصادی هستند که هرکدام از منظری، به نقد عقاید اقتصادی لیبرالیسم همت گماردهاند. کوز، نورث، سویدبرگ و گرانو وتر، از جملۀ این اندیشمندان هستند که نهادگرایان ایرانی همچون فرشاد مؤمنی و حسین راغفر ذیل همین پارادایم به بیان مطالب خویش میپردازند.
جریان پسامدرنیسم نیز از جنبههایی منتقد رویکرد سرمایهداری است؛ اما بهواسطۀ جزئیت نگاه و فرهنگگرایی نسبی به راهحل سیاستی یا ارزشی نخواهد رسید و از همین منظر نیز موردنقد چپگرایان رادیکال همچون آلن بدیو و اسلاوی ژیژک است. جریان چپ اروپای غربی نیز با طرح دولتزدایی غیرلیبرال در نقد دیوانسالاری و ساختارهای لیبرال و مردمیکردن نظام، کارکرد دارد؛ اما بهرهگیری از مکتب فرانکفورت بهعلت توجه به امر روزمره، از جهاتی قابلیت اجرایی و جذابیت فرهنگی بیشتری از هر دو نحلۀ پیشگفته را خواهد داشت.
در پایان گفتنی است چرخش نشر بهنفع جریان چپ، از وجهی که گفتار و جریانی در نقد نئولیبرالیسمِ بیسر مسلط در کشور به دست میدهد، قابلبهرهبرداری است، اما نباید سادهانگارانه و با ارادۀ رهایی از لیبرالیسم، عرصه را تسلیم کرد و در دامن این تفکر افتاد؛ چراکه تجربه نشان داده است در لحظۀ سیاسی نهایی، چپ ایرانی به چپ جهانی نزدیک نبوده، بلکه به راست جهانی متمایل میشود و اگر قدرت پیدا کند، به ایدۀ جمهوری اسلامی حمله خواهد کرد؛ همچنین بدنۀ اجتماعی و دانشجویی این جریان در ایران نیز همواره سابقۀ کنشگری رادیکالی از خود نشان داده است که بهسادگی ممکن است موردبهرهبرداری جریانهای مختلف سیاسی داخلی و خارجی قرار گیرد و از هدف خود منحرف شود؛ لذا در وهلۀ اول برای تغییر پارادایم سرمایهداری بیسر و در وهلۀ دوم، بهمنظور مصونماندن از تأثیرات منفی جریان چپ، لازم است در راستای تولید محتوا در حوزۀ حکمرانی عادلانه از منظر پیشینۀ حکمت اسلامی نهضتی محتوایی به راه افتد و به موازات آن نیز مشعل پرفروغ نهضتِ مطالبهگریِ بهکاربستن عملی آن را در سطوح گوناگون روشن سازد.
اما اگر نگاه پرابلکماتیک به موضوع توسعه در ایران داشته باشیم، مسائل مهمی از جمله تولید، مصرف، فقر و نابرابری، عدالت و مانند اینها نیز در ویترین بازار نشر به چشم خواهد آمد. کتابهای مختلفی چون الگوهای عدالتطلبی در ایران معاصر، لیبرالیسم و مسئلۀ عدالت، حوزههای عدالت، اقتصاد و عدالت اجتماعی، اندیشۀ عدالت، نظریههای عدالت، انرژی و عدالت و... در چند سال اخیر منتشر شده است. جالب آنکه خاستگاه بسیاری از این کتابها، همان اندیشۀ نئولیبرال است و برای پاسخ به منتقدان، دستبهدامن جدالی مفهومی شده است.
طبیعی مینماید که بهاقتضای حکومت دینی، جدال نظری دربارۀ نسبت و تبعات «دین و نوسازی» نیز از پربسامدترین مسائل و دغدغههای نظری باشد. در این زمینه رویکردهای مختلف جامعهشناسی دین به تعیین موقعیت دین در چالش مفهومی توسعه پرداختهاند. جریان مدافع سکولاریسم با نشر آثار خود در انتشارات تیسا و نقد فرهنگ، حصار سازمانی روحانیت را مانع دستیابی کشور به توسعه میدانند و دین را در کنار استبداد بهعنوان سد توسعه قلمداد میکنند. در این زمینه کتابهای مختلفی به تحلیل و بررسی صنفی روحانیت و فاصلۀ اجتماعی ایشان از مردم پرداختهاند. از طرف دیگر نیز کتابهای نسبتاً فراوانی را در تأیید امکان جمع دین و نوسازی شاهد بودهایم که ظرفیتهای مختلف نظام اقتصادی و اجتماعی اسلام را در زمینۀ تولید، بانکداری اسلامی، مصرف، تأمین اجتماعی، عدالت اجتماعی و... پیگیری کردهاند. البته که رعایت آداب نهاد علم و مراقبت از آن، به شکلگیری سنت گفتوگوی علمی میان دو گروه و تکمیل یا اصلاح روند سیاسیاجتماعی موجود در زمینۀ چنین مسائل حیاتی کمک شایانی خواهد کرد، تا علوماجتماعی بتواند علاوهبر ساختهشدن، بهوسیلۀ جهان غیرعلم، به مسئولیت سازندگی خود نیز متعهد باشد.
موج چهارم فمینیسم که برای جلوگیری از نگاه ابزاری و مصرفی به زنان تلاش میکند، از دیگر منتقدان نئولیبرالیسم به شمار میرود. چشمه، گلآذین، کتاب پارسه، شیرازه و جامعهشناسان از جمله ناشران فعال در این حوزه به شمار میآیند. این علم انتقادی پای نقد سرمایهداری را به مدیریت علم و معرفت نیز میکشاند. ترجمان علومانسانی، پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات و... از جمله منتقدان پارادایم مسلط حامی سرمایهداری در دانشگاهها هستند.
مجلۀ پیش رو (گاه نقد چهارم با عنوان: جدال الگوهای توسعه در ایران) که در چارچوب مجموعهای سهجلدی سامان یافته است، تلاش دارد تا در حد بضاعت خویش، پژوهشگران و علاقهمندان حوزۀ مطالعات حکمرانی و توسعه را از طریق معرفی ناشران فعال در این حوزه و بررسی تخصصی و تحلیلی آثار ایشان، با دستاوردها و آثار جدید بازار نشر آشنا سازد. در این راستا، در جلد نخست که اکنون پیش روی شماست به موضوع نئولیبرالیسم در آینۀ نشر پرداختهایم. در بخش اول این شماره، یادداشتهای تخصصی دربارۀ توسعه و آثار منتشرشده را میخوانیم و در بخش دوم به معرفی ناشران فعال در حوزۀ توسعه میپردازیم و آثار ایشان را بهصورت تخصصی و تحلیلی بررسی میکنیم. در جلد دوم مجله به منتقدان سرمایهداری در آینۀ نشر و در جلد سوم نیز به کنایهزنندگان به هر دو قطب و مدعیان الگوی بدیل توسعه در آینۀ نشر پرداخته شده است. گفتنی است که مرور کتابها که کارویژۀ اصلی این مجله است، فعالیتی گروهی و میانرشتهای است.
در پایان، نهایت تواضع و تشکر و امید توفیقات را خدمت دوستان همراه و کارشناسان تخصصی کتاب، رهسپارم.
[1]. گیتی نشئت، همسر ایرانیِ گری بکر است. بکر از بزرگترین اقتصاددانان آمریکایی اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیستویکم است که حتی نهاد خانواده را بر اساس فایده توضیح میدهد. نشئت در گفتوگو با مجلۀ تجارت فردا در تاریخ ۱۴آذر۱۳۹۴، بهخوبی رابطۀ مکتب نیاوران با دانشگاه شیکاگو و بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول را شرح میدهد.
http://www.tejaratefarda.com/fa/tiny/news-4194
[2]. علینقی مشایخی، واردکنندۀ اقتصاد ریاضیواره جدید به ایران، در مصاحبههای مختلف خود به اهمیت تأسیس دانشکدۀ اقتصاد در دانشگاه شریف پرداخته است.
[3]. اعم از State، میتوان این مسئله را در Government و Executive Branch نیز مشاهده کرد.
[4]. استعمار دراصل بهمعنای آبادانی نیز هست.
[5]. مهمترین عاملِ تولید ارزش افزوده یا سرمایه.
[6]. مقصود از تکنیک، تکنولوژی نیست؛ بلکه نامی است برای استقبال از تفکر، که البته خود از گسست ذاتی زبان و تفکرنکردن بشر حکایت دارد. در واقع تکنیک، نوعی نسبت انسان با جهان و اندیشیدن برای عملکردن و ساختن است.
[7]. کارل پولانی از یک سو و عجم اوغلو از سوی دیگر، لحن دموکراسی جهانی را در نسبت با سرمایهداران و نیروهای امنیتی بهطور مفصل شرح دادهاند.
[8]. در مرور سیاستهای اقتصادی و اجتماعی دولتهای پنجم (سازندگی) به بعد، که شرایط ویژۀ جنگ تحمیلی پایان یافته بود، نمود این تغییر رویه روشنتر است.
[9]. Book Review.
[10]. فرامرز رفیعپور در آثار خود بهویژه در توسعه و تضاد بهخوبی این نکته را تبیین کرده است.