بی‌وقفه در تلاش و زندگی
یکشنبه 15 اسفند 1400

یادداشتمرتضی شمس‌آبادی بر کتاب «تنها گریه کن»

بی‌وقفه در تلاش و زندگی

زندگی و داستان قهرمان‌ها نوشته می‌شود، ساخته می‌شود، دیده و خوانده می‌شود و در قلۀ توجه قرار می‌گیرد. طبیعی است. اما این قهرمان‌ها از کجا آمده‌اند؟ کجا پرورش پیدا کردند؟ کجا رشد کردند؟ کجا شکل گرفتند؟ کجا فهمیده و ساخته شدند برای قهرمان‌بودن؟ در کتاب‌های ما این «کجایی» کم‌رنگ‌ترین مسئله‌ای است که به آن پرداخته می‌شود و این نه‌تنها طبیعی نیست، که آسیبی بزرگ است.

اگر بخواهیم با یک قهرمان آشنا شویم و از او بدانیم و بشناسیمش، شاید خواندن داستان او و صرفاً توجه به خودش کفایت کند؛ اما اگر بخواهیم مثل او شویم، مثل او را در شهر و جامعه‌مان ببینیم، مثل او را تربیت کنیم و مثل او را در زندگی خود داشته باشیم و او تبدیل به آخرین قهرمان زندگی و کشورمان نشود، باید ببینیم این قهرمان از کجا آمده، چگونه رشد کرده و چه عواملی سبب خلق و شکل‌گیری چنین انسانی شده است.

خانواده! کمترین توجه نویسندگان و راویان زندگی قهرمانان، شهدا، دانشمندان، شعرا و نویسندگان، به خانوادۀ ایشان است. چرا با خود فکر نمی‌کنیم چه عواملی زمینه‌ساز تربیت ادبی یک شاعر در خانواده‌اش شده، چه رفتارهایی و واکنش‌هایی، از یک پسربچۀ معمولی یک فداکار به تمام معنا می‌سازد که پشت سنگر برای دفاع از کشورش تفنگ به دست می‌گیرد، چه عواملی کمک می‌کند تا کسی خود را وقف چیزی کند و برای رسیدن به آن از هیچ چیز مضایقه نکند. نقش خانواده‌ای که قهرمان‌ها در آن رشد می‌کنند، اگر دوسه چندان خودشان نباشد، بی‌شک کمتر از ایشان نیست... و اینجا این سؤال بزرگ طرح می‌شود که اگر این‌طور است، چرا ما بعد از این همه سال، درست به خانواده‌های شهدا نپرداخته‌ایم. چرا با این نگاه به سراغ شهدا و قهرمانان ملی و میهنی و دانشمندانمان نرفته‌ایم تا آن‌ها را از پنجرۀ خانواده‌هایشان ببینیم و بشناسیم و بفهمیم فرایند و این خط سیر از کجا آغاز شده که در نهایت، به رنگ سرخ شهادت رسیده. ما در شلیک‌ها و بمباران جنگ درجا زده‌ایم و سال‌ها، روایت‌ها و خاطره‌هایمان در آن مقطع مانده؛ حال آنکه روایت اصلی و بن‌مایۀ بنیادی ماجرا در سال‌های قبل از آن کاشته شده و ما به‌راحتی از آن گذشته‌ایم؛ و الا می‌بایست تا کنون ده‌ها اثر نوشته می‌شد که روش‌های تربیتی و رشدی شهدا را از دل خانواده‌ها و اجتماع‌ها و گروه‌هایی که در آن‌ها بودند و به رشدشان پروبال دادند، بیرون می‌کشید و به مخاطب ارائه می‌داد.

تنها گریه کن از این جهت جزو معدود کتاب‌هایی است که برعکس شیوۀ مرسوم و معمول زندگی‌نامه‌ها، از سوی دیگری به ماجرا نگاه می‌کند. اینجا هم یک قهرمان داریم؛ یک شهید نوجوان: شهید محمد معماریان؛ اما بیش از آنکه در کتاب دربارۀ او بخوانیم و بخواهیم او را سبک‌سنگین کنیم و از او بشنویم، نشسته‌ایم پای داستان زندگی مادر این شهید و از او می‌شنویم. مادر شهید معماریان زندگی خود را روایت می‌کند، از قبل از انقلاب تا انقلاب و جنگ و حتی بعد از آن و بعد از شهادت آقا محمد. در داستان، محمد هم هست، شهادت محمد هم هست؛ اما تنها جزئی از کل یک زندگی است، با درنظرآوردن قبل و بعد آن. با درنظرآوردن مقدمات و زمینه‌ها، بهانه‌ها و چرایی‌ها. وقتی این زندگی را می‌خوانید، برایتان سؤال نمی‌شود که چرا محمد، یک پسر نوجوان که به‌تازگی کار خیاطی را شروع کرده و مشتری‌هایش دارد بیشتر و بیشتر می‌شود، هوای جنگ می‌کند و تاب ماندن نمی‌آورد و می‌رود جبهه. برایتان سؤال نمی‌شود که چرا آن‌قدر می‌رود تا شهید می‌شود، سؤال نمی‌شود که چرا خانواده‌اش به او اجازه می‌دهند، چرا مانع او نمی‌شوند، چرا سنگ‌اندازی نمی‌کنند و هر کاری که شخصیت‌های این زندگی در طول زندگی خود انجام می‌دهند، برایتان عجیب نخواهد بود. چرا؟ چون شما پیش و پس ماجرا را دیده‌اید. می‌دانید با چه‌کسی و با چه خانواده‌ای طرف هستید و این گزاره بر هیچ‌کس پوشیده نیست که فرزندان، شبیه پدران و مادران خود می‌شوند، نه شبیه آروزهای پدران و مادرانشان.

تمام آنچه دربارۀ فعالیت‌های انقلابی در دوران تظاهرات علیه نظام شاهنشاهی در کتاب‌ها خوانده‌اید که مردها انجام می‌داده‌اند، بگذارید وسط، کارهایی را هم که آن‌ها نمی‌کردند و نیروهای دیگر انجام می‌دادند، بگذارید رویش و تصور کنید انجام‌دهندۀ همۀ این‌ها یک خانم مذهبی چادری است در قم! از درست‌کردن کوکتل‌مولوتف گرفته تا کمک به فراریان تظاهرات و شرکت در آن و...!
آری. تنها سؤالی که برای خواننده ایجاد می‌شود، این است که چرا خانم منتظری، مادر شهید معماریان، به شهادت نرسیده و پسرش شهید شده! این خود باب تأمل دیگری را باز می‌کند. مقام مادر شهید مگر کم از خود شهید دارد؟!

عنوان کتاب از توصیه‌های آقا محمد به مادرش قبل از شهادت است که در جمع برای من اشک نریزید، مقاوم و محکم باشید و استوار و مبادا نامحرم اشک خواهرهایم را ببیند. نباید در مراسم من گریه کنید و دیگران اشک شما را ببینند.

نمی‌گویم این کتاب از حیث نثر و نوشتار ویژگی‌های منحصربه‌فرد و نوینی دارد که آن را از دیگر کتاب‌های این دسته و ژانر جدا می‌کند. نثر اکرم اسلامی ساده و صمیمی است. بدون هیچ آلایش و بدون هیچ تلاش و اصراری برای ادبی‌کردن آن یا افزودن بار احساسی، بیشتر از آنچه راوی بیان و اظهار کرده. همین مسئله این احتمال را برای من خواننده پررنگ می‌کند که نثر نهایی اثر، به مکتوب‌سازی اولیه‌ای که از خاطرات مادر شهید صورت گرفته، بسیار نزدیک است و از آن لحن و بیان خاطره‌گویی فاصله نگرفته؛ اما داستان و خاطرات شنیدنی و زندگی این خانواده به‌راستی شایان توجه و پرداخت و مطالعه است و نه‌تنها ارزش خواندن دارد، که اگر راستینی باشد، می‌تواند از روی این کتاب حداقل دو فیلم سینمایی درجه‌یک بسازد و شک نکند که فیلمش در گیشه و بین مخاطبان و منتقدان غوغا خواهد کرد. آیا کسی هست که مرد این میدان باشد؟

ویژگی دیگری که این کتاب دارد، از جنس یادآوری است؛ یادآوری اینکه زمانی در همین کشور و در همین شهرهایی که در آن زندگی می‌کنیم، چطور با فرزندانمان رفتار می‌کردیم، چطور با خانواده و همسایه‌مان رفتار می‌کردیم و روزگاری برای کشورمان چه می‌کردیم و نگاهمان به رشد و حمایت و پیشرفت کشور چگونه بوده است. یادآوری اینکه همۀ ما در زندگی‌مان معجزه‌های زیادی دیده و شنیده‌ایم؛ یکی کمتر، یکی بیشتر. چرا بعضاً این قدر ساده از کنارشان عبور می‌کنیم و به دست فراموشی می‌سپاریمشان و معانی و حرف‌هایی را که این نشانه‌ها به ما می‌زنند، در نظر و زندگی خود نمی‌آوریم؟

در جایی از کتاب داریم:

«شب‌ها کم می‌خوابیدم، صبح‌ها زود از خواب بیدار می‌شدم و کارمان لنگی نداشت. گاهی همسایه‌ها می‌گفتند: "خانم‌سادات! شما خسته نمی‌شی؟ ما دست‌به‌دست هم کار می‌کنیم، بعد می‌ریم خونه استراحت می‌کنیم و برمی‌گردیم. شما یه ساعت ننشستی. هنوز روی پا داری جمع‌وجور می‌کنی، جابه‌جا می‌کنی." از حرفشان خنده‌ام می‌گرفت. گاهی خودم از خودم همین سؤال‌ها را می‌پرسیدم؛ ولی جوابی نداشتم. واقعاً خسته نمی‌شدم. یا کمی که استراحت می‌کردم، زود سرحال می‌شدم...»

من اینجا به یاد گزاره‌ای بسیار شبیه این افتادم از شهید محمدحسین محمدخانی که او هم به دوستی گفته بود که من خسته نمی‌شوم از کارکردن. کار که برای خدا باشد، انسان خسته نمی‌شود و من مدت‌هاست دیگر این خستگی را احساس نمی‌کنم.

به نظرم مخصوصاً در این روزها که روحیه‌هایمان به بهانه‌های مختلف تضعیف می‌شود، خود را می‌بازیم، کناره می‌گیریم، می‌بُریم و خسته می‌شویم، خواندن خاطرات مادری که در هر برهه، به‌شکلی خستگی‌ناپذیر برای کشورش تلاش کرده، می‌تواند پنجره‌ای به رویمان باز کند و امیدوار شویم به اینکه احتمالاً هنوز هم می‌شود مثل مادر شهید معماریان بود، مثل مادر شهید معماریان را یافت و فرزندانمان را مثل ایشان تربیت کرد؛ چراکه پیشرفت و رشد و بالندگی یک کشور از قضا به همین انسان‌ها وابسته است؛ به همین انسان‌هایی که در هرجا و هر قسمت و حوزه‌ای که می‌پردازند، خستگی‌ناپذیر و با تمام وجود مایه می‌گذارند و کار می‌کنند و جز این اگر باشد، انتظار تعالی برای کشوری به بزرگی ایران، خیالی خام و پوشالی است و ما کتاب می‌خوانیم برای اینکه از خواب‌های خام بیدار شویم... مگر نه؟

نظر بدهید