
جان ستاندن واژگان در دنیای واژگون
متن قرائت توسط حسین شاهمرادی در مراسم اختتامیه دومین دورۀ جایزۀ ادبی شهید اندرزگو
بسم الله الرحمن الرحیم
دنیا، دنیای عجیب و زمانه زمانۀ غریبی است. از غرب تا شرق عالم، زمانه، زمانۀ ترکتازی نیرنگپیشگان و جولان شوماندیشگان است. زمانه، زمانۀ رونق بازار دغلداران و سکهداری ناسرهفروشان است. زمانه، زمانۀ بدمستی تیغداران و شوخچشمی درمداران است. زمانه، زمانۀ تختنشینی فاسقان و حکمرانی تبهکاران است. زمانه، زمانۀ ابرقدرتی دیوان ظلمتنشین و ظلمتسیرتان دیوآیین است.
امروز، بیدادگران و مارِدان نشسته در ینگهدنیا، در جایجای کرۀ ارض خون میریزند و ابناء بشر را به استضعاف میکشانند و تطاول میکنند و چپاول میکنند و گردن میکشند و البته زهد میفروشند.
از روزی که پدرمان، آدم، بر این خاک رازناک هبوط کرد، تا همین لحظۀ اکنون، گاهوارۀ زمین مصافگاه جنود حق و باطل بوده است و خواهد بود حَتَّىٰ لَا تَکُونَ فِتْنَةٌ.
و اگر امروز، اینجا، ایران، تهران، قلب جهان حق است، دیروز اینگونه نبود. چند صباحی پیش در این مملکت، ایتام آل رسول ملعبۀ شیطان بودند و ملجئی نداشتند و جفا میدیدند. طاغوت ظلم میکرد و طاغوتیان توجیه. فرعون غدّاری میکرد و فرعونیان هواداری.
و حال، در میانۀ این کارزار یکسویه و برتریجویی مستانۀ شیطان، آن روزی که روشنفکران جَبون برای تکهای نان و ذرهای التفات، زبان را فرش قدوم اعلیحضرت میکردند، و آن روزی که شیوخ مقدس در کنج زبونیشان، برای بوسیدن دست شاه استخاره میکردند، و آن روزی که مردم بیدفاعِ حیرانِ دردکشیده، بغضدرگلو چشم بر آسمان داشتند، امام روحالله سر برآورد و سرها را برآوراند و عَلم فروافتاده و غبارگرفته و فراموششدۀ حکومت حق را دوباره قائم کرد، طاغوت را جارو کرد، ابرقدرت را تخفیف کرد، مستکبر را تحقیر کرد، ظالم را تخذیل کرد و کاری کرد کارستان در جغرافیایی به وسعت کرۀ ارض.
فریادی در قم بلند شد، زانوانی در واشنگتن لرزید. مشتی در تهران گره شد، روباهی در لندن گریخت. خونی در تهران بر زمین ریخت، لالهای در ژوهانسبورگ جوانه زد. تختی در تهران واژگون شد، سینهای در کاراکاس ستبر گردید.
امام بر صورت شاه سیلی نزد. سیلی امام بر گونههای شیطانِ نشسته در واشنگتن فرود آمد و البته باد همان سیلی دودمان پهلوی را نیز با خود برد.
امام مجتمع همۀ حق بود و دشمنانش مجتمع همۀ باطل. امام تجلی ارادۀ خدا در زمین بود و دشمنانش سربازان شیطان. امام دستش از ماده خالی بود و سینهاش از یقین سرشار. دشمناش اما دستْپر بودند و سینهتهی. امام مصداق تام و تمام فئهٔ قَلیلهای بود که فئهٔ کثیرهای را در هم کوبید.
و بعد از آن، فتح مبین بود که دوباره نیرنگپیشگان و شوماندیشگان و دغلداران و تیغداران و درمداران و فاسقان و تبهکاران و دیوان و ظلمتسیرتان عالم، شانه به شانۀ هم قد برافراشتند و نفسها را درون سینه حبس کردند تا فوت کنند و نور خدا را فروبنشانند؛ غافل از اینکه اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ. و این قتال هنوز هم جاری است.
طرفه اینکه در همیشۀ تاریخ، شانه به شانۀ شمشیرزنان، قلمبهدستان نیز جنگیدهاند. شمشیرزنانِ دشمن، خونهای گرم اهل حق را بر زمین سرد ریختهاند؛ و قلمبهدستان و سخنوران آنها بر باورهای عائلۀ جبهۀ حق تاختهاند و کشته گرفتهاند. شمشیرها جسم کشتهاند و قلمها جان. شمشیرزنان به زرهپوشان و رزمآوران مسلح حمله کردهاند و قلمبهدستان بر بیدفاعان یورش آوردهاند و باورهایشان را به یغما بردهاند. شمشیرزنان از جلوی سپاه کشتهاند و قلمبهدستان پشت سپاه را سست و گاه خالی کردهاند. کماندارانِ دشمن تیرهایی مرئی بهسوی سپاه حق پرتاب کردهاند؛ حال آنکه تیر قلمبهدستان را جز معدودی ندیدند تا بر جان نشست. و گزافه نیست اگر بگوییم آنقدر که قلمبهدستان دشمن سپاهیان حق را در خون غلتاندهاند، شمشیرزنان دشمن نغلتاندهاند. چه که سپاه حق نیز فوجفوج از عائلۀ دشمن کاسته و بر رهروان طریق حق افزوده.
از همین روست که امام روحالله نیز بر دستگاه طاغوت شمشیر نکشید و با جرقۀ کلام و معرفت و آگاهی، جانها را روشن کرد و به میدان آورد و کرد آنچه کرد.
و در این دنیای غبارآلود، کلام و کلمه اولین سلاح جنگاوران حق و باطل است. در این دنیای واژگون، واژگاناند که جان میستانند و تلفات میگیرند.
امروز تعداد کمی از مرزبانان جبهۀ حق، تعداد کمی از مرابطان، در کنارۀ کرانههای جغرافیایی سلاح در دست دارند. این روزگار، روزگار «مرزبانان مرکزنشین» است. مرزبانان امروز هنگامهجویانیاند که با سکوت و جهل و ظلمت مصاف میکنند. مرزبان بلاد اسلام در سرحدات جغرافیایی که انگشتبرماشه، چشم در چشم خصم دوخته و منتظر است دست از پا خطا کند تا عبرتش کند؛ اما مرزبانان مرکزنشین باید از قلمرو دلهای مسلمین مرزبانی کنند. باید با تیرهای نامرئی خصم درافتند و عائلۀ اسلام را محفوظ بدارند و بر لشکر خودی بیفزایند. مرزبانان مرکزنشین نه با شمشیر آبداده، که با قلم آخته باید به رزم برخیزند. باید قصه بگویند. امروز با سلاح قصه باید به جنگ شیطان رفت؛ با داستان راست. باید روایت کرد. باید چراغ دانایی را برافروخت. باید اسیران را پس گرفت. باید خاک را پس گرفت. باید از قشون دشمن کاست و بر لشکر خدا افزود و مگر نه اینکه وظیفۀ ادبیات جز ذکر الله نیست؟ و مگر بیان قصۀ ظلم و قصۀ حق مصداق وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ نیست؟
و همین که امروز باید برای خیلی، قصۀ پهلویِ فاسدِ فاجرِ فاسقِ فرومایۀ حرامیِ خیانتپیشۀ زبون را بگوییم، یعنی با اینکه فرسنگفرسنگ دشمن را عقب راندهایم، یعنی با اینکه لشکرلشکر از دشمن کشته گرفتهایم، هنوز بخشی از خاک در دست خصم است و باید بازپسش گیریم و میگیریم، بإذن الله.