تاثر جامعه فرهنگی و هنری از حادثه شهادت آیت‌الله رئیسی
سه شنبه 01 خرداد 1403

تاثر جامعه فرهنگی و هنری از حادثه شهادت آیت‌الله رئیسی

در پی شهادت آیت‌الله رئیسی، رئیس جمهوری اسلامی ایران و همراهانش، شعرا در رثای سید شهیدان خدمت اشعاری را سرودند،

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی مجمع ناشران انقلاب اسلامی، در پی شهادت آیت‌الله رئیسی، رئیس جمهوری اسلامی ایران و همراهانش، شعرا در رثای سید شهیدان خدمت اشعاری را سرودند،
 متن این اشعار به شرح زیر است:

«میلاد عرفان‌پور»

سبکبال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند
به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند
از این حسرت روزمره، کشیدندشان ذره ذره
که بی‌حاشیه، بی‌تکلف، به متن و به معنا رسیدند
من المؤمنین رجالٌ... که دنیا شب قدرشان بود
شنیدند «من ینتظرْ...» را، به «قرآن»، به «احیا» رسیدند
به تاریکِ شب، هدیه دادند درخشیدن اشکشان را
از آن تیرگی‌ها گذشتند، به این روشنی‌ها رسیدند
به دل، زخم و بر لب، تبسم...
همهْ دردشان درد مردم 
به آغوش گرم شهادت برای مداوا رسیدند
پس از سال‌ها رنج دنیا،  نیفتاده بودند از پا
مقام رضا رزقشان شد، به لبخند زهرا رسیدند
دریغا و دردا که ماندیم،  عجب سهمگین است ماندن 
چه جانانه از جان گذشتند، شگفتا چه زیبا رسیدند
نه از مدعی‌ها نبودند، گرفتار دنیا نبودند
ببین این صف اولی‌ها، به آغوش مولا رسیدند

 

«مهدی جهاندار»

کاش بیدار شوم، آمده باشی به خراسان

بعدِ کرمان و بشاگرد و گلستان و لرستان

کاش بیدار شوم، اول اخبار تو باشی

سرزده سر زده باشی به دوتا شهر و دهستان

رفته باشی سفر خارجه و زود بیایی

بروی باز به محروم‌ترین نقطه‌ی ایران

با عبای گِلی و عینک و عمامه‌ی خاکی

پای درد دل مردم بنشینی کف میدان!

-زاهدان- تا به کسی خسته نباشید بگویی

یا کلنگی بزنی مدرسه‌ای را به مریوان...

کاش بیدار شوم، زائر مشهد شده باشم

شب میلاد رضا باشد و خوش باشم و خندان

کاش بیدار شوم، زیرنویس خبر امشب

فقط از باد بگوید، فقط از بارش باران

 

«امیرحسین پورعزیز»

ما را ببخش در حق تو کم گذاشتیم
جز حرف های تند برایت نداشتیم

در این سه سال زخم زبان بود کار ما
حالا ولی خزان شده روز بهار ما

در کوره راه‌های خطر هی سفر کنی
حالا برو که خستگی‌ات را به در کنی

دیدار پر حلاوت مولا مبارکت 
آغوش امن فاطمه بادا مبارکت

ای خستگی ملول شده از توان تو!
آه از غم تو از سفر بی‌گمان تو...

آتش زده به سینه ما بیقراری‌ات
زود است زود سید ما سوگواری‌ات

باور نمی‌کنیم که مشکی به تن کنیم
سید تو را چگونه در این غم کفن کنیم 

با یاد پیکر تو که در خاک‌ها رهاست
دل در گریز روضه مظلوم کربلاست

آری سه روز خاک بیابان کربلا
شد بستر امام شهید و غریب ما

روزی اگر قرار شود تر شود دو عین
یابن شبیب فابک علی الجدی الحسین

ذکر لبم ز روز ازل بوده یا حسین
تقدیر ما برای تو گشتن گدا حسین

سوزد میان روضه ی مولا گناه ها
آیینه ی کرامت و لطف خدا حسین

قرآن ناطق است پدر، اصل دین پسر
کعبه حسین و مروه حسین و صفا حسین

از لطف او دچار ولای علی شدم
با یک نگاه کرد مسلمان مرا حسین

باید رسید تا به حسین از طریق اشک
باید رسید تا به خداوند با حسین

یابْنَ شَبیبْ فَابْکِ عَلَی الْجَدّیَ الحسین
آموخت راه نوکری ات را رضا حسین

من را ز یاد خود مبر ای غایَةُ الرَّجا
هنگام جان سپردن و روز جزا حسین

در هم تنیده عشق تو و ماجرای من
من زنده ام به شوق حرم... کربلا... حسین

سید! نگاه رحمت زهرا مبارکت
دیدار پرحلاوت مولا مبارکت

"در پای دم‌به‌دم گهر از دیده بارمت" 
ای مغتنم! برو به خدا می‌سپارمت

 

«محمدسینا برنده»

بر سینه ی تو، مدال، زرین شده بود
با نام رضا (ع) کام تو شیرین شده بود

بوسیدن پیشانی تو یعنی که،
ای عشق، شهادت تو تضمین شده بود

 

«عارفه کوچک‌یزدی»

عمری جهاد کرد و در آخر شهید شد
چون برف در سیاهی شب، روسپید شد

یک شب میان بارش باران و کوه و مِه
یک شب میان همهمه ها، ناپدید شد

عمری گذاشت پای درختان انقلاب 
در هر غروب خسته ی ما، او نَوید شد

چون کوه با صلابت و چون سرو، استوار
چون نور در میانه ی ظلمت، اُمید شد

یک روز با عشایر و روزی کنار سدّ
در قفل های بسته ی ما، شاکلید شد

یک شب میان روضه مادر (س) به خواب رفت 
او مثلِ حاج قاسم ما شد، شهید شد

 

«محمدحسین ملکیان»

اهل دنیا را خیال مرگ حتی می کُشد
عاشقان با مرگ اما زنده تر خواهند شد

 

«علی زارعی رضایی»

بر دشت های غم زده باران مبارک است
باران به ایل و تیره ی انسان مبارک است

تنها علاج مرگ یقینا شهادت است
از مرگ اگر شدیم گریزان مبارک است

آغاز عشق نقطه ی پایان جسم هاست
آغاز عشق بازی با جان مبارک است

ایمان بیاوریم به فصل رها شدن
این فصل بر اهالی ایمان مبارک است

ای زندگان که پیش خدا یرزقون شدید
رزق بسیط وعده ی قرآن مبارک است

ما و پیاله های تهی ایهاالعزیز
یک قطره نیز باده ی احسان مبارک است

بر ما که مانده ایم نه،بر پر کشیدگان
پرواز دسته جمعی یاران مبارک است

 

«فاطمه عارف‌نژاد»

اخبار وهم‌آلوده و اخبار در مه

پیچیده آواز غمی انگار در مه

ای دشت‌ها! کو رد پای رود در برف؟

ای کوه‌ها! کو رد پای یار در مه؟

دی‌ماه را من پیش از این یخ کرده بودم

اردیبهشتم گم شده اینبار در مه

از لابلای صخره‌ها داغی شکفته

گل کرده یک اندوه بی‌تکرار در مه

چشم و دلت روشن که تا این شب شود صبح

فانوس می‌ماند فقط بیدار در مه

تاریک اگر بودی، «هوالنور» ی بگو باز

تا روشنایی‌ها قدم بردار در مه

سیمرغ من! برخیز از خاکستر رنج

ایران من! برخیز از آوار در مه

 

«عاطفه جوشقانیان»

پر از تو ایم، پراکنده‌ای هوایت را

سپرده‌ای به پرنده غم صدایت را

به ابر و ماه و درختانِ دائما به قنوت

سپردی اشک و نماز شب و دعایت را

چگونه بود که اینقدر گرم و گیرا بود؟

به گوش ما بچشان لحن ربنایت را

برای اینکه به ما راه را نشان بدهی

به جا گذاشتی ای رود، ردّ پایت را

چقدر مثل رجایی چقدر باهنری

به ما نشان بده ایمان آشنایت را

غبار روبی دریا و کهکشان بودی؟

بیا بیا بتکان غربت عبایت را

به قله‌ها که رسیدی، رها شدی، آری

چگونه شرح دهم اوج ماجرایت را؟

به جز صلابت و خدمت نبود در کارت

نبود، هرچه که گشتیم عکس‌هایت را

چقدر جای تو خوب است، هیچکس اما

برای ما نگرفته هنوز جایت را...

 

«حسن زرنقی»

ماییم و پی حادثه‌ای دربه‌دری‌ها

هر لحظه خبر می‌رسد از بی‌خبری‌ها

دل طاقت این داغ جگرسوز ندارد

برگرد و رهامان کن از این خون‌جگری‌ها

برگرد که ما خاطرهٔ خوب نداریم

از آن شب تاریک و از آن بی‌پدری‌ها

هم‌صحبت ما بودی و هرگز نشنیدی

اخبار وطن را فقط از دور و بری‌ها

در سیل بلاها عوض کاخ‌نشینی

دیدیم تو را خاک‌نشین با کپری‌ها

دیدیم صفای تو و صافی تو، وقتی

خون بود دل ملتی از حیله‌گری‌ها

 

«رضا یزدانی»

هرچه صدا کردیم: "ابراهیم! "

اسم تو حتی برنگشت از کوه

آنقدر روحت بی‌قراری کرد

جسم تو حتی برنگشت از کوه

اردیبهشت اردی‌جهنم شد

هر صفحه‌ی تقویم را سوزاند

این بار آتش سرد شد اما

وقتی که ابراهیم را سوزاند

گشتیم دنبال پر و بالت

گفتند دیگر وا نخواهد شد

جز بالگرد سوخته چیزی

پیدا نشد، پیدا نخواهد شد

تو کوه دردی بودی و رفتی

ای کوه درد! ای کاش برگردی

آن بالگرد ای کاش برگردد

با بالگرد ای کاش برگردی

چشم انتظار دیدنت گشتند

حتی شهیدان خدایی هم

آن سو "بهشتی" بی‌قرار تو

آن سوتر انگاری "رجایی" هم

این ملت تنها تو را دیروز

در شادی و غم انتخابت کرد

ای انتخاب مردم ایران!

حالا خدا هم انتخابت کرد

 

«عاطفه خرّمی»

سفر بخیر و سلامت! خدا به همراهت
کشانده‌ای دل یک شهر را به همراهت

عبای ساده تو سایه سار مردم بود 
برو که  سایه آل عبا به همراهت

 

«علیرضا قزوه»

در ما قیامت کن، قیامت سیدابراهیم

ای صاحب جود و کرامت سیدابراهیم

ما را خبر از خویش بی‌خود کرده اما تو

اما تو راحت باش راحت سیدابراهیم

تو شاد از دیدار با ما مردم دلتنگ

ما خسته از دنیای غربت سیدابراهیم

از ابتدا هم تو شهید زنده‌ای بودی

سهم تو شد آخر شهادت سیدابراهیم

دیدار با تو بار دیگر آرزوی ماست

دیدار ما روز قیامت سیدابراهیم

 

«نغمه‌ مستشارنظامی»

آه از چرخ فلک ای داد از تو روزگار
داغ سنگینی ست داغ عاشقان بی قرار
رفته‌ای‌ای مرد و بعد از رفتن تو مانده است
بر دل ما خاطرات آن نگاه استوار
ای امید کودکان غزه، جایت خالی است
در میان کوچه‌های بی قرار از انتظار
 پرچم ایران و ایرانی نشسته جاودان
با شکوه غیرتت بر قله‌های افتخار
جسم تو پروانهٔ عشق وطن شد، سوختی
همچو ققنوسی ست روح پاک تو در انتشار
داغ، سنگین است، آن هم داغ سروی باشکوه
زخم، خونین است آن هم بر تن سبز بهار
بوسه بر پیشانی سردار، یعنی جاودان
سر سپردی بر مدار سرخ آن قول و قرار
«هم صدا با حلق اسماعیل»، هم رزم خلیل
پرکشیدی بی قرار از خاک و گشتی رستگار
ای امیر رحم با یاران و شدت با عدو
عزت و ایمان و غیرت مانده از تو یادگار

 

«نجیب بارور»

بمان برادر من، وقت، وقت رفتن نیست
بمان، شتاب مکن، وقت، وقت مردن نیست
هنوز جنگ من و جنگ ما تمام نشد
هنوز فرصتِ این‌گونه رخت‌بستن نیست
اگرچه قصهٔ ما، قصهٔ شهادت ماست
اگرچه مرگ در این راه گَردِ دامن نیست
مباد خاطر ما بشکند بدون شما
مباد گریه بیاریم، وقت شیون نیست!
یکی برفت و هزاران دوباره برخیزد
سپاه می‌رزمد گر در آن تهمتن نیست
شهیدِ خدمت مردم‌شدن سزای دل است
که هیچ خوشه چنین در تمام خرمن نیست
به خاک دفن شدن، لذتِ مبارزه است
مباد این‌که بمانیم، و خاک میهن نیست
بمان برادر من، تا نهایتِ این راه
نرو که طاقت لبخندهای دشمن نیست

 

 «سیده کوثر حسینی»

کوچ سیمرغ غمِ مانده به پیشانی ماست
قوتِ غم غالب این چند صباح دل هاست...
ما همان قصه ی پر غصه ی صبریم ولی 
درد این بار گلوگیرتر و باز عزاست

کاش می شد که بُت این خبر سنگین را 
می شکستی به حضورت و زمان برمی گشت...
چشم ها منتظر و باورمان رو به فریب
منتظر تا که بگویند:«رئیسی برگشت!»...

آری این بار خدا رأی بزرگی به تو داد 
انتخابش شدی و واسطه ات آقا بود...
عید میلاد کریمش شد و آماده شدی
فرصتی بهتر از این روز برای تو نبود...

مرگ پیش تو حقیر است خودت می دانی...
جگر شیر و سفر ، عشقِ تو بردوش گرفت 
«آسمان بار امانت نتوانست کشید»
کوه این بار تو را سخت در آغوش گرفت...

نظر بدهید