یادداشتی از فاطمه سلیمانی درباره کتاب «حکایت زخمها» نوشته الهه آخرتی در شیرازه کتاب ۶۱و ۶۲ با عنوان «کتاب در قاب رسانه»
خیابان منتهی به حرم، هنوز هست
گاهی میدان جهاد دورتر از مرزهای وطن است. آن وقت است که جز حب الوطن، باید عشق دیگری در دل داشت و گاه، ایمانی قویتر. گاهی هم این جنگیدن بیرون از مرزها، دقیقاً بهخاطر حب الوطن است. باید با دشمن در خاک دیگری جنگید و همان جا شکستش داد تا پایش به مرزهای وطن نرسد. باید دست دشمن را از خاک میهن کوتاه کرد. گاهی هم برای جهاد فقط یک ایمان قوی لازم است.
این بار قرار نیست دربارۀ یک شهید مدافع حرم صحبت کنیم. قرار است دربارۀ کتابی بنویسیم که ماجرای چهار جانباز مدافع حرم را روایت کرده است. آن هم نه فقط جانبازان هموطن را؛ بلکه یک مدافع حرم لبنانی، یک رزمندۀ افغان، یک جانباز پاکستانی و یک پاسدار ایرانی؛ کتابی با چهار فصل: «زخم محمد»، «زخم ضیاء»، «زخم ثاقب» و «زخم رضا».
چهار نفر، با چهار زبان متفاوت و فرهنگهای مختلف، یک هدف مشترک داشتند: دفاع از حرم. اینجا دیگر دفاع از مرزهای وطن مطرح نیست. اینجا باید از هویت شیعه دفاع کرد. باید سرباز امام زمان(عج) بود. شاید بشود درصدی از دلیل حضور محمد علوش لبنانی را دفاع از مرزهای وطن دانست؛ اما این موضوع دربارۀ ثاقب و ضیاء صدق نمیکند؛ حداقل در آن دورهای که آنها عازم سوریه شدند و چه سختیهایی که به جان نخریدند برای رسیدن به میدان جهاد.
نویسنده فقط به اندازۀ لازم، کودکی و نوجوانی راویها را در کتاب آورده است؛ آنقدری که مخاطب با شرایط زندگی او آشنا شود. البته داستان محمد لبنانی و رضای ایرانی مفصلتر است. هم دوران کودکی و هم دوران اعزام و... . روایت ثاقب پاکستانی تا حدودی در هالهای از ابهام است. احتمالاً به این دلیل که زینبیون از فاطمیون هم غریبترند و مسائل امنیتی باعث شده است که نویسنده این بخش از ماجرا را خلاصهتر بنویسد. شاید هم دلیلش کمگویی راویها باشد. نویسنده هم که اجازۀ تخیل نداشته. شخصاً مایل بودم دربارۀ مدافعان حرم افغان و پاکستانی بیشتر اطلاعات کسب کنم.
جمعشدن این چهار روایت در یک کتاب، باعث شده است تا تصویری چندبعدی از این نبرد در ذهن مخاطب نقش ببندد؛ مخصوصاً که هرکدام در دوران اعزام، چالشهای مختلفی داشتند. مثلاً یک گروه فقط موفق به زیارت حرم حضرت رقیه(س) شدند و یک گروه موفق به زیارت حرم حضرت زینب(س). این نشانۀ این است که سنگربندی، شهر به شهر نبوده؛ خیابان به خیابان بوده. و اگر نبودند این شیربچههای شیعه، شاید دیگر هیچ خیابانی منتهی به هیچ حرمی باقی نمیماند.