
بررسی فراز و نشیب جریان کتابهای روایت زندگینامه و خاطرات شهدا در گفتوگو با علیاصغر عزتیپاک
تخیل داستانی برای مستندنگاری، آسیبزاست
این شکل از رفتاری که با برخی از این آثار شده اگر اندکی از این پیشتر برود دیگر ماهیت مستند بودن خودش را از دست میدهد و 50سال یا 100سال دیگر که کسی بخواهد روی جنگ ما پژوهشی کند میتواند بگوید که اینها اصلاً اثر مستند نیستند بلکه رمان هستند.
تا چه اندازه کتابهای خاطرات شهدا و زندگینامههایشان را دنبال میکنید و به نظر شما، نزدیک شدن به روایت داستانی چقدر در موفقیت آنها تاثیرگذار بوده است؟
طبیعتاً جریان روایتهای دفاع مقدس را پیگیری میکنم و به نظرم یکی از دلایل موفقیت دوستانی که این جریان را آغاز کردند و جلو بردند و توفیقاتی هم به دست آوردند، نزدیک شدن به روایت داستانی آن ماجراهاست و از قالب روایی رمان وام گرفتند تا خاطرات شهدا را روایت کنند و بهخصوص در جزئیات و صحنهپردازیها و فضاسازی و شخصیتپردازی از رمان متأثر بودند. آنها چون رمان را میشناختند حواسشان به این ابعاد بود. حسنی که این کار داشت این بود که این دست آثار را خیلی ملموس و خواندنی کرد و مخاطب را جذبشان کرد اما به نظرم یک آسیب هم داشت و این آثار را تا حدودی به مستند بودن آثار ضربه زد. چرا؟ چون وقتی شما بعد از 30-35سال، ماجرایی را با جزئیات فراوان و دیالوگهای خاص بین افراد و فضاسازی آن چنانی نقل میکنید، کمی به باورپذیری آن خلل وارد میشود. من احساس میکنم اگر کسی با دید دقیق به آن نگاه کند متوجه میشود که از حالت مستند خارج شده و به بازآفرینی حال و هوا و موقعیت انجامیده با این ویژگی که نگاه امروزی بر آن قالب شده است. یعنی کارهای کمی هست که راوی بتواند خودش را در جایگاه آن روز با همان دریافتها و همان حالات روانی و فکری و شخصی قرار دهد و همان قضاوتهای آن روز را داشته باشد بلکه انگار آن وضعیت هولآور را از سر گذرانده و حالا که به آن نگاه میکند با این تحلیل زیربنایی که چه خوب شد دوام آورد، دارد آن را روایت میکند. یعنی در آن زمان این حس را نداشته و بعداً به آن وضعیت، اشراف پیدا کرده و نگاهش عوض شده است. انگار چنین رویکرد پسینی به بعضی از این آثار ضمیمه شده است.
از بعد ادبیاتی و داستانی هم اگر طبعاً تلاش شود که به این روایتها، نه عنوان رمان بلکه عنوان اثر خلاقه داده شود، باز هم اتفاق سوالبرانگیزی است چون تخیل آگاهانه و هدفمند نمیتواند در این دست آثار، راه داشته باشد و چیزی هم که تخیل آگاهانه در آن وجود نداشته باشد نمیتواند در این بخش از ادبیات قرار گیرد.
آیا قالب زندگینامه و مستندنگاری خاطرات اساساً جدای از داستان و رمان است؟
قطعاً ماهیت اثر مستند باید در اثر حفظ شود چون آنها دارند سرگذشت یک نفر یعنی چیزی را که اتفاق افتاده روایت میکنند؛ در حالی که رمان از ممکنات حرف میزند و حتی اگر به تاریخ گذشته هم برود میگوید ممکن است اینطور شود، ولی مستند باید نوعی عینیت تاریخی را حفظ کند. بالاخره این که مثلاً نادرشاه افشار آمده و رفته، قابل انکار نیست و اگر اثری بخواهد بگوید نادرشاه تمام کشورهای منطقه را فتح و آباد کرده، نمیتواند مستندنگاری باشد اما میتواند رمان باشد چون از وضعیت ممکنی حرف میزند که در تعارض با واقعیت قرار دارد.
فرمودید نزدیکشدن به روایت داستانی آثار را خواندنیتر کرده است. پس وارد کردن تخیل در روایتهای داستانی از زندگینامه و خاطرات شهدا چه اشکالی دارد؟
من فکر میکنم این شکل از رفتاری که با برخی از این آثار شده اگر اندکی از این پیشتر برود دیگر ماهیت مستند بودن خودش را از دست میدهد و 50سال یا 100سال دیگر که کسی بخواهد روی جنگ ما پژوهشی کند میتواند بگوید که اینها اصلاً اثر مستند نیستند بلکه رمان هستند. اینها بافتههای ذهن یک نویسنده پس از 40سال از واقعه هستند. چون واقعاً این همه جزئیات نمیتواند منطقی باشد و آدم نمیتواند بپذیرد که شما مثلاً 500-600صفحه جزئیات از موقعیتهای معمولی را به یاد داشته باشید. البته در موقعیتهای خطیر قابل پذیرش است مثل برخی صحنههای عجیب و غریبی که در کتاب «دا» با جزئیات تصویر میشود و خواننده مبتنی بر درک موقعیت میتواند به یاد ماندن آنها را در ذهن راوی بپذیرد اما جزئیات عادی را آدم معمولاً متوجه میشود و احتمال میدهد که حاصل فضاسازی نویسنده باشد.
بیش از یک دهه است که کتابهای خاطرات شهدا و روایتهای دفاع مقدس، مخاطبان گسترده خود را پیدا کردهاند. به نظر شما توقع مخاطب از این دست آثار چیست؟ میخواهد داستان بخواند یا مستند بودن آنها برایش مسأله است؟
ببینید مخاطب را که عمدتاً نویسندهها و جریانهای ادبی تربیت میکنند و میگویند که از ما این انتظارات را داشته باشید و ما میخواهیم این خوراک را برای شما مهیا کنیم. اگرچه من معتقدم که این جریان خاطرهنگاری، به نوع خودش متأثر از مخاطبانش هم بوده یعنی مخاطبان از یک سری آثار استقبال کردهاند و همه سعی کردهاند شبیه آن کتاب موفق شوند. به نوعی شاید مخاطبان، سلیقهشان را به راویان و نویسندگان این آثار تحمیل کردهاند. البته این لزوماً اتفاق بدی نیست فقط جایی اثر منفی دارد که دیگر رنگوبوی هر اثر را از بین میبرد و باعث میشود آثار شبیه هم شوند.
گاهی احساس میشود که برخی از آثار، خیلی یکدست و به هم شبیه شدهاند و یک حالوهوای رمانتیک خصوصاً در آنها که روایت همسران هستند، غلبه دارد. سلیقه مخاطب در همسان شدن این آثار چقدر اثرگذار بوده است؟
داستانها میتوانند مثل هم شوند اما سرگذشت انسانهای واقعی خیلی نادر ممکن است شبیه هم شود. کسی که از تبریز به جبهه رفته حتماً با کسی که از بوشهر رفته فرق دارد. ولی گاهی روایتها همه را یکدست کردهاند و انگار یک همسانسازی را مخاطب به این آثار تحمیل کرده است. البته این مخاطب ظاهراً یک ذائقه ادبی دارد اما چون بخش بزرگی از ادبیات را به معنای حرفهای آن نمیشناسد، به همین بسنده میکند. ما باید به صراحت به مسوولان این کارها و هم نویسندگانشان و هم به جریان فرهنگی فعال در کشور بگوییم که این آثار، متن ادبی و داستان نیستند و اساساً به این معنا ادبی و داستان بودنشان هم مطلوب نیست. بلکه هر چیزی باید سر جای خودش باشد. تنها کاری که نویسنده در این آثار باید به درستی انجام دهد، یک روایت شستهرفته از تجربیات راوی است و این که هرچیزی او در ذهن دارد، مکتوب شود. البته که اگر این مقدار هنر هم نباشد اثر صرفاً تبدیل به مصاحبهای ساده با یک فرد میشود که فقط پیاده شده و هنر هم نیست. بنابراین مصاحبه ساده گرفتن با روایت مرتب و شستهرفته از خاطرات یک راوی با داستان و ادبیات فرق دارد و همه هم در جای خودشان محترم هستند اما نباید از جای خود خارج شوند. به هرحال این جریان، از مهمترین و اثرگذارترین جریانها در حوزه کتاب در کشور ما بوده است و این قابل انکار نیست اما برخی آسیبها هم متوجه آن شده است.
نمونههای مشهور و مهمی از زندگینامهنویسی در جهان وجود دارد. آنها به روایت داستانی نزدیک میشوند یا نه و اگر بله از کدام وجوه؟
برجستهترین آنها در این سالها همین نویسنده روسی است که اخیراً نوبل هم گرفت. به نظرم این دست نویسندگان سر جای خودشان ایستادهاند و آنقدر هم کارشان ارزشمند است که در سطح جهانی هم دیده شدهاند. اما من فکر میکنم یک تفاوت اساسی بین کارهایی که در ایران درباره جنگ میشود با همتایان بیگانهاش وجود دارد و آن هم محافظهکاری مفرط هم راویان، هم نویسندگان و هم ناشران این آثار است. این آثار 25درصد آنچه که راویان واقعاً هستند را میخواهند بازتاب دهند چون که مصلحت را در این میبینند. مثلاً من اخیراً دو، سه اثر بانوانی که خاطراتشان چاپ شده خواندم و احساس میکنم که برخی حرفهاشان تا گلو، بالا میآید اما بیرون نمیریزید. انگار کسی میگوید این را بگو و این را تا اینجا بگو! درحالی که اگر قرار است ما واقعاً مستندنگاری کنیم باید آن آدم را با تمام ابعادش بشناسیم. چرا فکر میکنیم سختی که او کشیده یا احیاناً ناامیدی که او در مقطعی دچارش شده، اتفاقی منفی است؟! نه! این آدم با تمام این فراز و فرودها آن دوران را
پشت سر گذاشته و با همینها، رفتار سترگ و قهرمانانه از خودش نشان داده است.
این محافظهکاری چه اشکالی ایجاد میکند؟
کسانی مثل من که این کتابها را میخوانند حس میکنند انگار سطور سفیدی در آنها هست کهای بسا حجمشان بیشتر از خود کتاب باشد. به نظرم این محافظهکاری یواشیواش دارد به آثار ضربه میزند و اجازه بروز آدمها همان طور که هستند را نمیدهد و آثار یکدست میشوند و به مرور اعتماد مخاطب به آنها آسیب میبیند. باز هم تصریح میکنم من دارم این جریان را از نزدیک میبینم و این خطر وجود دارد که داریم تلاش میکنیم ممیزههای آدمها از هم از بین برود. مثلاً مواجهه یک خانم تحصیلکرده با یک خانم بیسواد با پدیده جنگ علیالقاعده باید فرق داشته باشد اما میبینی مواجهه هر دو با یک موضوعی مثل نزدیک شدن به خط در جنگ، یکی است درحالی که واقعاً اینطور نیست و معلوم است که سلیقه نویسنده بوده و آنقدر سر و ته ماجرا را زده تا هر دو شبیه هم شوند. این درست نیست. اگر این مشکل را امروز نبینیم بعداً لطفشان را از دست خواهند داد.
کدام اثر از این جریان را نمونه درست و موفق میدانید؟
من فکر میکنم همچنان «دا» پیشتاز است ولی بعدیها دچار محافظهکاری در روایت همه ابعاد ماجرا و همه ابعاد روانی شخصیتها شدهاند. شاید ملاحظاتی باشد اما غالب این ملاحظات غیرضروری، این جریان را به خطر بنبست میاندازد. البته حالا ما میگوییم ولی یک نفر ممکن است بیاید بگوید کجا «گلستان یازدهم» شبیه «دختر شینا» است یا اینها کدامشان شبیه «سالهای بیآیینه» -که نمونه متفاوت و خاصی از اینهاست- هستند؟! بله نمیگویم در جزئیات اما در فضای کلی شبیهاند و آدم میگوید مثلاً در همین سالهای کتاب آخر اگر سطور سفید بودند چقدر روایت، خواندنیتر و اثر، غنیتر میشد. البته برخی مسائل خصوصی را خود راوی نمیخواهد بگوید که طبیعی است و کسی هم اصراری به آن بخش ماجرا ندارد. خود من هم یکی از همین دست آثار را نوشتهام که همین روزها منتشر خواهد شد که بخشی از نکاتی که خود راوی مایل به بازگوییاش نبوده در آن وجود دارد اما ملاحظات غیرلازم آسیب میزند.
به نظر شما نویسندگان این آثار باید به کدام سمت حرکت کنند؟ اصلاً راههایی که پیش پای این جریان ادبی هست چیست؟
به نظر من اصلاً به نویسندگان برنمیگردد بلکه به سیاستگذاران مثل همین دفتر ادبیات مقاومت برمیگردد که یک گام دیگر هم جلو بیاید. یک آدم بسیار مهم، ارزشمند و بزرگ مانند جناب سرهنگی آنجاست اما میتوانند یک گام دیگر هم جلو بیایند و بگویند حالا که این همه آثار منتشر و این جریان تثبیت شده، میتوانیم به جاهایی که دستمان نمیرسید وارد شویم و محافظهکاریها و مصلحتسنجیها کم شود تا بعد از 3-4دهه از انقلاب، ابعاد دیگر هم روایت شود. به نظرم ذائقه مخاطب هم الان دیگر چیز جدیدی میطلبد و اگر به موقع دست نجنبانیم ممکن است کل جریان روبه افول برود.