متولد ژاپن، عضو بسیج مستضعفین!
یکشنبه 01 تير 1399

کتاب تازه‌ای از حمید حسام درباره یک مادر شهید ژاپنی امروز رونمایی می‌شود

متولد ژاپن، عضو بسیج مستضعفین!

واقعیت قضیه این است که ما در تاریخ جنگ‌مان مثل خانم بابایی (یامامورا) نداریم. ما در تاریخ‌مان بسیاری مهاجر ژاپنی داشته ایم اما هیچ‌کدام از آنها مادر شهید نیستند! در عین حال در تاریخ جنگ هشت ساله و پس از آن بسیاری مادر شهید داشته‌ایم اما هیچ یک از آنها ژاپنی نیستند!

سال‌هاست حمید حسام را به تفحص می‌شناسیم. البته این تفحص با تفحصی که می‌شناسید تفاوت‌هایی دارد. حسام سال‌هاست از این خانه به آن خانه برای جمع‌کردن خاطرات شهدای هشت سال دفع مقدس رفته است. او را به واقع می‌توان علمدار تفحص خاطرات شهدا در کلام خانواده و دوستان‌شان نام نهاد. شاید اگر نکته‌سنجی و پیگیری حسام نبود، بسیاری از این شهدا به کسی شناسانده نمی‌شدند و آن‌گونه که باید خاطرات‌شان در بین مردم جامعه مطرح نمی‌شد. حالا و در تازه‌ترین اتفاقی که مرد تفحص خاطرات شهدا رقم زده، سراغ یک مادرشهید ژاپنی رفته است! اتفاقی نادر و جالب‌توجه در تاریخ جنگ هشت‌ساله که کمتر کسی به آن توجه کرده است. به بهانه انتشار «مهاجر سرزمین آفتاب» تازه‌ترین اثر حمید حسام که امروز رونمایی می‌شود، با او به گفت‌وگو نشستیم.
 آشنایی شما و خانم کونیکو یامامورا به چه زمانی برمی‌گردد؟
آشنایی من و خانم یامامورا مربوط به سال 2014 است که به مناسبت حضور تعدادی از جانبازان شیمیایی در همایشی به مناسبت سالمرگ کشته‌شدگان حادثه هیروشیما، سفری به این شهر داشتم. در این سفر خانم یامامورا به عنوان مترجم همراه گروه ما بود. من گرچه پیش از این سفر با این سوژه آشنا بودم و می‌دانستم که در جنگ هشت ساله شهیدی داشتیم که مادرش ژاپنی بوده، اما دیدار حضوری در این سفر و صحبت‌هایی که در بین راه در ماشین انجام می‌شد، مرا مشتاق‌تر کرد تا درباره این سوژه کاری انجام بدهم. خود ایشان هم گفتند که قبل از من کسانی پیش‌قدم شده بودند تا خاطرات ایشان را ضبط کرده و در قالب کتاب منتشر کنند، اما ایشان از این قضیه ممانعت می‌کردند تا این‌که قرعه به نام من افتاد و توفیق این را پیدا کردم تا در کنار دوست خوبم مسعود امیرخانی خاطرات خانم یامامورا یا خانم سبا بابایی را در قالب یک کتاب منتشر کنیم.
 چه عاملی باعث شد خانم یامامورا برای انتشار خاطراتش شما را بین نویسندگان دیگر برگزیند؟
خانم یامامورا در یک بازه زمانی هفت ساله به طور مستمر در موزه صلح تهران حاضر می‌شد و من هم در این موزه به عنوان یکی از اعضا حضور داشتم، اما خودم گمان می‌کنم زمینه اصلی علاقه‌مندی ایشان کتاب «سفر به روایت سرفه‌ها» بود که من در سفر هیروشیما نوشتم. البته در همان کتاب نیز به اشاره از ایشان یاد کرده‌ام اما موضوع زندگی ایشان مسکوت ماند تا در کتاب مهاجر سرزمین آفتاب به آن پرداخته شد. به گمان من صرف‌نظر از علایق روحی، نوعی اعتماد متقابل و باور قلبی سبب شد این اثر شکل بگیرد.
 

 گفتید پیش از سفر هیروشیما این سوژه را می‌شناختید. از کجا این شناخت حاصل شد؟
اوایل دهه 80 من در بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس مسؤول‌دفتر ادبیات بودم و طبیعتا به بانک اطلاعاتی وسیعی دسترسی داشتم. سردار باقرزاده، شهید محمد بابایی و مادر ایشان خانم یامامورا را به من معرفی کردند. من در آن زمان چون جایگاه مدیریتی داشتم، مجال پرداختن به سوژه‌ها و نویسندگی را نداشتم، بنابراین این سوژه را به چند نفر پیشنهاد دادم و خیلی‌ها حتی به قصد جمع‌آوری خاطرات، سفرهایی هم داشتند اما هیچ‌کدام از آنها در نهایت به تولید اثر منجر نشد و سعادت پرداختن به آن نصیب من و آقای امیرخانی شد.
 شما در بانک اطلاعاتی بنیاد، طبیعتا سوژه‌های جالب‌توجهی را دیده‌اید و امثال خانم یامامورا در تاریخ جنگ ما زیادند؟
واقعیت قضیه این است که ما در تاریخ جنگ‌مان مثل خانم بابایی (یامامورا) نداریم. ما در تاریخ‌مان بسیاری مهاجر ژاپنی داشته ایم اما هیچ‌کدام از آنها مادر شهید نیستند! در عین حال در تاریخ جنگ هشت ساله و پس از آن بسیاری مادر شهید داشته‌ایم اما هیچ یک از آنها ژاپنی نیستند! اینها خانم بابایی را در تاریخ ما به فردی یگانه یا به‌قول غربی‌ها یونیک تبدیل می‌کند. مادر شهیدی که وقایع پایان جنگ جهانی و واقعه هیروشیما را درک کرده، خیلی قبل‌تر از انقلاب اسلامی در ایران حضور داشته و وقایع دهه 50 و مبارزات انقلابیون را به چشم دیده و شوهری متدین داشته که در بذل مال و کمک به انقلابیون دریغ نکرده است. در شناسنامه هیچ زن متولد ژاپنی نوشته نشده «عضو بسیج مستضعفین»! چون خانم یامامورا هفت ماه پیش از جنگ آموزش‌های نظامی را تمام و کامل دیده است. همچنین روی مزار هیچ شهیدی چون محمد بابایی نوشته نشده: شهید والفجر مقدماتی در منطقه فکه، نام مادر: کونیکو یامامورا!
 از ویژگی‌های دیگر این مادر شهید برایمان بگویید.
شخصیت خانم یامامورا را در دو ساحت می‌‌توان بررسی کرد؛ اولین ساحت، واقعه هجرت ایشان از خاوردور به غرب آسیاست. جایی که او اسمش را هم نشنیده و همسر ایشان آقای اسدا... بابایی که یک تاجر ایرانی است زمینه‌ساز آن می‌شود. او مردی خوش‌فکر، خوش‌سلیقه و سالم است که در کنار خانم یامامورا عاشقانه‌ای لطیف و انسانی را خلق می‌کند.
ساحت دوم، هجرت خانم یامامورا از تفکر آیین شینتو (نحله‌ای از مذهب بوداییسم) به اسلام شیعی است. ما تاریخ بعد از جنگ جهانی دوم در اقلیم ژاپن را در ایران بیشتر با شخصیتی به نام اوشین می‌شناسیم که سریالی که از او ساخته و در تلویزیون ملی ما پخش شد، باعث محبوبیت این شخصیت در بین ایرانی‌ها گردید، اما به موازات وقایعی که برای اوشین در سریال رخ می‌دهد، اتفاقات واقعی آن برای خانم یامامورا رخ می‌دهد که واقعا جالب توجه است. من فکر می‌کنم تعبیر قرآنی «صبار شکور» را واقعا می‌توان به خانم یامامورا نسبت داد. او که تصمیم به هجرت از تفکر آیین شینتو به اسلام می‌گیرد، با برخورد قهرآمیز خانواده مواجه می‌شود اما سال 1338 می‌پذیرد که به خاطر عشق و علاقه‌ای که در دل دارد ،هجرت کند و در این راه ناملایمات و سختی‌های بسیاری را متحمل می‌شود. پس از هجرت از ژاپن به ایران، دگرگونی در زبان، مذهب، سنت‌های اجتماعی، علایق مردم و... برای او شرایط سختی را به وجود می‌آورد اما خم به ابرو نمی‌آورد و نخ ارتباطی او که علاقه به همسر است و من از آن تعبیر به حبل‌المتین خانم بابایی می‌کنم، او را در چنین شرایطی صبور نگه‌می‌دارد و ایمان وی را به حدی محکم می کند که از او یک معلم قرآن می‌سازد. نکته جالب‌توجه و عجیب دیگری که در زندگی خانم بابایی یافته‌ام این است که فرزند او خرداد 1342 به دنیا آمده است یعنی دقیقا همان سالی که امام جمله تاریخی «سربازان من در گهوار‌ه‌ها هستند» را فرمودند.
من حس می‌کنم تغییر نگاه خانم یامامورا از محل زندگی، زبان و مذهبی که پیش از این داشته به شرایط بعدی، می‌تواند برای بسیاری از ما که سنتی و از طریق پدر و مادر اسلام آورده‌ و اسلام را تعبدی و نه تحقیقی پذیرفته‌ایم، بسیار خواندنی و جالب‌توجه باشد؛ آن هم در شرایطی که شخصیت مورد مطالعه ما کسی است که دین تازه‌اش را تحقیقی پذیرفته و چنان مرید آن شده که خود مبلغش می‌شود.
 
 
نویسنده: پیمان طالبی
نظر بدهید