رذالت آدم‌های شهر مدرن
یکشنبه 01 تير 1399

پل

رذالت آدم‌های شهر مدرن

رمان پل فقر نمایش ندارد. همه‌جا می‌توان رذالت آدم‌های شهر مدرنی با پل‌های بزرگ که برای وصل‌کردن دو منطقه با هم ساخته شده‌اند و کمبود عاطفه را به‌وضوح دید.

ساموئل بکت معتقد بود: «زیست در جهانی که خدایی در آن نیست، گریزی به‌جز پوچی ندارد.»

 

 معماری و ادبیات از گذشته‌ای دور، تأثیری برابر و نامحسوس بر یکدیگر داشته‌اند. در بسیاری از سبک‌ها مثل مینیمال، گوتیک، باروک و... می‌شود تعاریف مشابهی برای هنر و معماری جست. پل در زندگی مدرن امروزی و با سازه‌ها و ابهت این‌چنینی نیز دستاوردی هنری و سیاسی است. ویکی پدیا در تعریف پل آورده است: «سازه‌ای است که دو مکان را به هم متصل می‌کند یا هر نوع گذرگاه که رفت‌وآمد را ممکن می‌سازد.» کتاب پل شاید وظیفۀ خود می‌داند که مخاطب و قصه را به‌واسطۀ درون‌مایه به هم برساند.

 رمان پل را می‌توان نماد جامعه‌ای مدرنیته و دورۀ گذر از سنتی‌بودن با رویکرد زندگی مدرنیته در کلان‌شهر تهران در بستر هنر، از نگاه مؤلفان آن، غلام‌حسین دولت‌آبادی و آراز بارسقیان دید و شناخت.

 دو نویسنده طرح رمان را بر پایۀ نام هفت پل در هفت فصل شکل داده‌اند که هر فصل، متشکل از پیوست‌ها و پیوندها است. واضح است که معماری رمان بر پایۀ عدد مقدس هفت طرح‌ریزی شده و بنا به توافقِ هر دو نویسنده و هدفمند است.

 پل قصۀ آدم‌هایی است در حوزۀ هنر که یا از زیر پل‌های تهران گذر یا کنار آن زندگی می‌کنند؛ از نویسنده و نمایشنامه‌نویس و دردمندان تئاتر و دل‌سوخته‌های تخت‌حوضی گرفته تا کسانی که هرکدام با واسطه با این هنرها عجین و درگیر هستند. حواشی زندگی شخصیت‌‌های فرعی و کمکی نیز می‌رسد به کسانی که همۀ دغدغه‌شان هنر است.

 پل روایتی هنرمندانه است از سیاهی‌های سده و طبقۀ فرهنگی ما. وضعیت آدم‌های پل سرنوشت کسانی است محصول مدرنیته و همچنین جامعه‌ای که بازتابش بی‌اعتبارکردن هنر در گردهمایی‌های پشت‌پرده برای راه‌اندازی انجمن‌ها و منتخبان جشنواره‌های ادبی دورِ میزهای دوستانه است؛ همچنین هموارنکردن مسیر برای نمایش‌های تئاتری. شاید این کلام، تندتاختن به هنر باشد.

 

 وقتی فرهنگ در جامعه‌ای در پی پیشرفت به هر بهایی باشد، چه انسان و چه دیگری، کنار زده شده و از هنر بهره‌کشی خواهد شد. همچنین با افت روزافزون حوزۀ هنر و پسرفت‌های فرهنگی، هنر به کالای لوکسی تبدیل شده و سیر نزولی می‌یابد.

رفت‌وآمدهای فرهیختگان با دلالان و تجار الگویی است از جنس جدید نمایش و دیده‌شدن که در داستان «پل و در باغ لوکس» و عروسی خانم رهنمون که نویسنده و بازیگر مطرحی است، خودنمایی می‌کند و او را تا تبلیغ برج‌ها تنزل می‌دهد؛ جایی که برای هنری اصیل و واقعی مثل تخت‌حوضی قول گلریزان می‌دهند و در جایی دیگر، به هنرمندِ واداده نگاهی تجاری و تبلیغی می‌کنند و نمایش روشن‌فکری راه می‌اندازند. حقیقت ترسناک نزول هنر همین نگاه‌هاست که فرجامی‌ها آثارشان را به دست اهلش نمی‌رسانند و حاضرند سوزانده شود؛ زیرا هنر کارکرد جوهری خودش را از دست داده و به خدمت سرمایه‌گذاری و نمایش برتربودن کاذب درمی‌آید.

 

 رمان پل فقر نمایش ندارد. همه‌جا می‌توان رذالت آدم‌های شهر مدرنی با پل‌های بزرگ که برای وصل‌کردن دو منطقه با هم ساخته شده‌اند و کمبود عاطفه را به‌وضوح دید؛ قصه‌هایی تنیده در هم و متصل به هم؛ قصه‌هایی که شخصیت‌های حقیقی و تخیلی‌شان بازیگران آن هستند با سرنوشت‌هایی شبیه هم. مانند جدایی آرش و صدف و امین پارسا و مروارید که هرکدام به‌دلیل زیاده‌خواهی، دیگری را وا گذاشته و می‌روند.

 رویکرد رمان، سیاهی و یأس و رکود مردم کلان‌شهرها و مدرنیته است. شخصیت‌های پل توجه به دین ندارند و همین باعث ناامیدی و اندوه و پوچی درون آن‌هاست. تقریباً زیر و کنار هر پلی، مرگ بر تقدیر و زندگی شخصیت‌ها تأثیر می‌گذارد.

 داستان‌ها نوشته می‌شود تا زندگی را آسان و همچنین شفاف‌تر نشان بدهد. رمان با نمایان‌کردن لایه‌های پنهان اجتماع، بازتابی از جامعه و جهان است و نویسنده با رویکردش، مخاطب را رهنمون می‌کند به‌سوی پیشرفت و تعالی. پل سراسر سیاهی و افت اخلاقیات انسان‌هاست و تلنگر به مخاطبان که با مرور جهان شخصیت‌های تخیلی، راه‌یافتی برای زندگی خود بیابند. سؤال اینجاست که چقدرمجازیم سیاهی‌های جامعه را نمایش دهیم؟ تا کجا دستمان باز است؟ سیاهی‌نویسی باعث می‌شود دچار رمانتیسم نشویم. مسئلۀ مهم این است که در کنار سیاهی، باید امید هم داشته باشیم تا جامعه دل‌زده و غم‌بار نشود و عموماً خواندن این‌گونه آثار خارج از حوصلۀ مخاطب عام است.

 داستان، تلفیق تخیل و وقایع حقیقی است که گاهی حقیقت به تخیل می‌چربد و گاهی تخیل به حقیقت. در بخش‌هایی از کتاب، حقیقت محض و گزارش‌گونه داریم که داستان را از حلاوت و شیرینی می‌اندازد و به اخبار و گزارش طعنه می‌زند. در این بخش‌ها اطلاعاتی داده می‌شود که با صفحات قبل تماسی ندارند و انگار مخاطب باید آن‌ها را ذخیره کند برای چند صد صفحۀ بعد تا با نخ تسبیحی کم‌رنگ همه به هم وصل شوند؛ از جمله نمایشنامه‌هایی که عیناً در پاورقی یا در دل داستان گذاشته شده است. معرفی کهندل و اطلاعاتی دربارۀ بتی و مانی محسنی راد و همچنین صدف ملکی و آرش کهندل نیز با همین ریتم اتفاق می‌افتد. تقریباً از صفحۀ 122 تا 153 همین منوال ادامه دارد. پاورقی‌های متوالی و بعضاً چند صفحه‌ای، خط طرح را گم و جذبۀ داستان را کم می‌کند. این به خط روایت لطمه می‌زند و حواس مخاطب را پرت می‌کند که با توجه به تنیدگی شخصیت‌ها با هم و روزگارشان، نیازمند حواسی جمع هستیم. وجود نمایشنامه و توضیحات مفصل روایت را کند و داستان را از ریتم دور کرده است.

 

 شخصیت‌های ادبی داستان رویکرد ایرانی و اسلامی نداشته و روشن‌فکران و ادبیاتچی‌های کتاب، شیفتۀ زبان و ادبیات فرانسه هستند و هویت خود را گم کرده‌اند و مدینۀ فاضلۀ خود را در پاریس و ادبیاتش می‌جویند. آن‌ها حتی رغبتی به ترجمۀ آثار خودشان از فرانسه به ایرانی نشان نمی‌دهند.

 در بعضی جاها فقط روایت محض داریم؛ مثل مراسم ازدواج فریبا و میلاد و برملاشدن بیماری سرطانش؛ روایتی بدون صحنه. نویسنده یک‌نفس روایت منقول دارد. احتمالاً این ترفند برای آماده‌کردن ذهن مخاطب و جلوگیری از اطناب برای فصل‌های آینده به کار گرفته شده است.

 امین پارسا از شخصیت‌های پررنگ است. او یک‌تنه عقدۀ دفن و اضمحلال هنر را به دوش می‌کشد. در برابر نمایشنامه‌های گم‌شده و سیم‌کشی صحنۀ تئاتر و مصاحبۀ فرجامی و شاگردان دورویَش و دانشجوی سرطانی و خلأ حضور مروارید و... خود را مسئول می‌داند و درد هنر را به جان می‌خرد. در انتهای روز و اواخر شب، رنج‌کشیدن و درماندگی و ویرانی یک‌روزۀ آدم‌ها و شهر را شاهد است و درک می‌کند. شخصیت داستانی امین سعی می‌کند تا ما را با اختگی هنری آشنا سازد تا متوجه این سلب مسئولیت از جامعۀ هنری باشیم که خود را نصف ادبیات ایران می‌دانند. امین در انتهای پل، نماد شهر تهران است با همۀ دردها و رنج‌ها و دغل‌بازی‌ها و جدایی‌ها و مرگ‌هایی که در کنار سازه‌هایی به اسم پل اتفاق می‌افتد و خسته فقط به روزش نگاه می‌کند.

 داستان هر شخصیت از صبح گرم 24 مرداد شروع می‌شود و کش پیدا می‌کند تا غروبی با باران سیل‌آسا که شبیه پایین‌آمدن پردۀ نمایش، کار را فیصله می‌دهد؛ بارانی که بر اسفباری جامعه و حال مردم پل می‌گرید.

 

نکتۀ شایستۀ توجه، هم‌اسمیِ رمان گم‌شدۀ فرجامی به نام «پل» با رمانی است که می‌خوانیم. این تلفیق و برانگیختن کنجکاوی مخاطب و تعمقش که ممکن است این همان رمان گم‌شده باشد، زیبا و هنرمندانه است.

 رمان پل از همان ابتدا پرقصه و کنش‌وار شروع می‌شود و در فصل آخر، با روزگار آدم‌ها و جامعۀ دردوار هنر آشنا شده و درمی‌یابیم جامعۀ هنر ورای پزها و شوهایش، سراسر درد است و تفکر. خواندن رمان پل خالی از لطف و تعمق نیست؛ به این امید که جامعۀ هنری به دور از دغل‌بازی و مافیا به هنر بپردازد و بس و هنر برای هنر باشد.

 

 

نویسنده: معصومه خوانساری

نظر بدهید