ایهام
صیــــــد دل
نویسنده تلاش کرده در کنار تمام ضعفهای داستان، از جمله شخصیتپردازی، معضل امروزه جوانها را بیان کند. معضلی که در عصر جدید و بهخاطر فضای مجازی، گسترش یافته و پررنگ شده است.
«برایشان از عشق بگو، از محبت و از امنیت... برایشان از عشق بگو تا بدانند جهان جای امنی است اگر یار، یار باشد... بدانند که عشق، درد میکاهد... بگذار بدانند و از هجمه ایهامها رها شوند... عشق امنیت میکارد و آرامش درو میکند... عشق مرهم درد است نه عامل درد...»
سیدحسام رایگانی جرات به خرج داده و در این بلبشوی عشقهای زرد و خیابانی، عاشقانهای آفریده شُسته رُفته و بیغلوغش! عاشقانهای در چارچوب عرف و شرع.
به نظر میرسد اینطور میخواهد ثابت کند که اگر پای عشق درمیان باشد، اگر حد و مرز رعایت شود، اگر دست عقل گرفته شود و به معرکه عشق آورده شود، همه چیز خوب پیش میرود و حتما نتیجهاش باب میل است!
او در این کتاب که اولین اثر اوست، از عشق پاکی سخن به میان آورده که نهتنها خدشهای به آن وارد نیست، بلکه مثالزدنی است. قصه این کتاب، قصه دو دانشجوی معماری و ادبیات است که به سبب همایشی ادبی، همکار میشوند. مجتبی که دانشجوی ادبیات است مسؤولیت برگزاری این مراسم را بهعهده دارد. او که در خیال با صائب و حافظ و فاضل همکلام است، دل در گروی محبت دخترکی معمار دارد و کار طراحی صحنه همایش را به او سپرده است. چارچوب حجب و حیا و اعتقادات مجتبی در این معرکه حرف اول را میزند و قدم به قدم با توجه به آنها پیش میرود. دل نمیدهد، دل نمیبرد. عاشق است و تحمل شیوه عشاق... هر دو باسواد، هر دو مُشرف به محیط و مبادی آداب، هر دو محتاط، دست از پا خطا نمیکنند. پا از مرزها فراتر نمیگذارند. حرمت نگه میدارند. با اخلاق جلو میروند. مجتبی، اخلاقش این است، نمیخواهد خودنمایی و جلب توجه کند «هیچوقت سعی نکردهام در دانشکده خودم را نشان بدهم. هیچوقت در گعدههای دانشجویی حضور پررنگی نداشتهام. نمیگویم کسی را آدم حساب نمیکنم، نه... اما به هر کسی اعتماد نمیکنم. همین رویه باعث شده در دانشکده آدم دستنیافتنی و خاصی بهنظر بیایم. خیلی از اوقات احساس بقیه نسبت به خودم را حس میکنم، اما حساسیت به خرج نمیدهم و توجهی نمیکنم»، بر خلاف «نفس نیازی» که پرانرژی و اهل معاشرت است. ارتباطاتش با دیگر دانشجویان قوی و صمیمی است. اهل بگو بخند است. زرنگ است و سعی میکند با رفتارش مجتبی را آزار ندهد غافل از آنکه روش و منششان نقطه مشترکی باهم ندارد.
داستان در فضایی کاملا مذهبی و دینمحور پیش میرود. مجتبی یک جوان مقید و معتقد به موازین شرعی است. از سرِ هوا و هوس محبت دختری را به دل نداشته و حالا که پای «نفس» به میان آمده است، پنهانکاری میکند تا زمان مناسبش فرا برسد و معتقد است: «هر چه محبتت پنهانیتر باشد، عیار عشقت بالاتر میرود... عیارت اگر بالا باشد، اگر صادقانه محبت ورزیده باشی، درونت پیروز میشود...»
از طرفی «ایهام» در فضای مدرن همین روزهای ما رقم میخورد و در همین فضای مجازیها پیش میرود. نویسنده با ایجاد ابهامات، ایهام کتاب را دو چندان کرده و گرهها را به ترتیب بازگشایی میکند.
اگر در این کتاب دنبال قالب خاصی بگردید، هیچ چیز دستتان را نخواهد گرفت. به جای آن از تلفیق ادبیات کهن و معاصر حظ میکنید و شیرینیاش تا مدتها زیر زبانتان خواهد ماند. بهخصوص آنجا که از شعر خواندن استاد شهابی به یاد نفس میافتد و با خود زمزمه میکند: «غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی/ نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو» و بغض میکند و دلتنگ میشود. حتی دلتنگی هم در این جمله من ایهام دارد!
عشق اگر حقیقی باشد، راه دارد، هدف دارد، معقول پیش میرود. آنچه در این کتاب به تصویر کشیده شده از کم و کیف چندانی برخوردار نیست. هدفی معقول در پی ندارد. راهش راه نیست، چاه است... ترجیح نویسنده این است که کیفیت این عشق، در حد همان گفتوگوهای تلگرامی و پستهای اینستاگرامی باقی بماند، یک مقوله گنگ و مبهم! شخصیت اول داستان در ذهن خود عاشق شده است و در همان ذهن خود این عشق را پرورش میدهد: «من هیچوقت آدم عجیبی نبودهام. الان هم نیستم، اما لابد وقتی تو میگویی، هستم! یعنی میفهمم که عجیب شدهام؛ اما عجیب به تعبیر تو.» یا در جایی دیگر که میگوید: «چیزی برای گفتن ندارم. خبری هم از تو ندارم چون چند روزی است که گوشیام را خاموش کردهام. میدانم تو پیام دادهای تا حالم را بپرسی...»
رایگانی بهخوبی توانسته است یک عشق پوشالی را به تصویر بکشد و خواننده را در فراز و نشیب داستان، حیران نگهدارد. عشقی که آغازش آنچنان پر شور و گرم و پایانش...
انسان است و ممکنالخطا بودنش! گرچه توجیه خوبی نیست، اما انکارپذیر هم نیست. معصوم که نیستیم، حکمت چه میدانیم؟! سر از تقدیر در نمیآوریم! گم میشویم در کوچههای ناکجاآباد و بنبستهای ده کورههای دلمان...
برای جوانهایتان از عشق بگویید! بگذارید بدانند هر چیزی راهی دارد. یادشان دهید در عشق هم باید دست عقل بگیرند و بیاورند پای میز مذاکره! اصلا باید عقلی کنند! مشورت بگیرند! خودسر که نمیشود! باید مانند مجتبای داستان، بیایند و با خانوادهشان در میان بگذارند. مگر میشود عاقلانه انتخاب کرد، اما با مخالفت خانواده روبهرو شد؟ مگر میشود عاقلانه عاشق شد، اما سقوط کرد؟
عشقهای امروزی ایهام دارد! ایهام به کلمهای گفته میشود که دو معنی دارد یکی نزدیک به ذهن و دیگری دور از ذهن باشد و مقصود شاعر یا نویسنده، معمولا معنی دور و گاه، هر دو معنی است. عشقهای امروزی ایهام دارد!
به جوانهایتان بگویید «ایهام» را بخوانند! نویسنده تلاش کرده در کنار تمام ضعفهای داستان، از جمله شخصیتپردازی، معضل امروزه جوانها را بیان کند. معضلی که در عصر جدید و بهخاطر فضای مجازی، گسترش یافته و پررنگ شده است. اقتضای این قسم فضاها این است! ارتباطات را نزدیک و صمیمی میکند، جسارت را بالا میبرد و شناخت مجازی را جایگزین شناخت حقیقی میکند.
این داستان، ایهام عشقهای پوشالی مدرن را برملا میکند و در نهایت به عشقی پاک میرسد. ایهام پرده از روی شناختهای مجازی برمیدارد و واقعیت را به رخ مجاز میکشد. درستش هم همین است، عُلقهای که با عجله و در فضای مجازی شکل بگیرد، نتیجهای بهتر از شکست نخواهد داشت! اصل عشق همین است. عشق با شناخت و کفویت آرمانها شکل میگیرد وگرنه که جاه و جلال و جمال را دیگر موجودات هم دارند!
حالا مجتبی باید خدا را شکر کند که اعتقاداتش، دستش را رها نکرد و از منجلاب رسوایی نجاتش داد. معرفتش نسبت به خدا و توسلش به اهل بیت، ریشه در یک عشق واقعی دارد و نتیجهای که میبیند، گرچه تقدیر است، اما شیرینیاش دو چندان میشود، زیرا که با معرفت حقیقی است: «حالا آغوش من برای تسکین آلام تو باز است و دستان تو؛ مسکن دردهای من. هرچه میپنداشتم اشتباه بود. در عجبم که چطور در کنار دختری که به اشتباه عاشقش شده بودم، تو را ندیده بود...»
ایهام را به جوانان پیشنهاد بدهید. بگذارید با خیال راحت در فراز و نشیب این عشق تکان بخورند، رسم راه و چاه را بیاموزند و در انتها در هوای عشق پاک و امن آن تنفس کنند.
منبع: ضمیمه قفسه روزنامه جام جم
نویسنده: زینب آزاد