نگاهی به زندگی پرفرازونشیب مرحوم محمدسرور رجایی:
جرعهجرعه محبت حقیقی
کرونا بار دیگر باعث ازدسترفتن یکی از فرهیختگان اثرگذار و مهم عرصۀ فرهنگ شد. محمدسرور رجایی، شاعر و ادیب برجستۀ فارسیزبان، هفتم مرداد ۱۴۰۰ بر اثر ابتلا به کرونا در بیمارستان میلاد تهران درگذشت. در این گزارش به روایتی از زندگی او پرداختهایم.
تولد در روز استقلال
زندهیاد سرور رجایی متولد ۲۸مرداد۱۳۴۸ در کابل بود. ۲۸ مرداد نهتنها در ایران، که در افغانستان نیز روز خاصی است. این روز را «روز استقلال افغانستان» مینامند. ظاهراً بسیاری معتقدند که افغانستان در این روز استقلالش را بازیافت؛ اما زندهیاد سرور رجایی به این حرف معتقد نبود و مدام میگفت: «افغانستان هیچگاه مستعمره نبوده است که حالا بخواهد استقلالش را جشن بگیرد.» خود او در گفتوگویی اشاره کرده بود: «برخی به آن میگویند "سالگرد استرداد استقلال"؛ اما من نتوانستهام با این جمله کنار بیایم و معتقدم افغانستان هیچگاه در اشغال کشوری نبوده است و ما از اول استقلال داشتیم.»
تحصیلات ابتدایی
او در کابل و در خانوادهای روستایی به دنیا آمد. بهواسطۀ پدربزرگش که از روحانیان آگاه منطقه بود، به مطالعه علاقهمند شد. خودش گفته بود: «پدربزرگم یکی از روحانیان منطقه بود و بسیار عمیق مسائل تاریخی را درک میکرد. تمام کتابهای تاریخی در خانۀ ما پیدا میشد. در آخرین سالهای عمر پدربزرگم، شاهد بودم که با آنکه جایی مشغول نبود، تمام هموغمش کتاب بود. همیشه کتابهایی چون گلستان مسرت که مجموعهشعر بود، گلزار اکبری و لالهزار منبری نهاوندی، مختصرالمنقول و عجایب المخلوقات را که تصویرگریاش برایم عجیب بود، ورق میزدم؛ اما از متن کتابهای پدربزرگم چیزی نمیفهمیدم و آرزو میکردم زودتر بزرگ شوم تا بتوانم بفهمم آن کتابها دربارۀ چیست. سال ۱۳۵۶ که پدربزرگم از دنیا رفت، کتابهایش در یک صندوق چوبی قرار داشت.»
او روند تحصیلش را اینطور ترسیم کرده: «پیش از اینکه به مدرسۀ رسمی بروم، به مکتب میرفتم. از پنج یا ششسالگی، خانوادهها فرزندانشان را نزد ملاهای سنتی میفرستادند. البته بسیاری از مکتبهای خانگی را هم خانمها اداره میکردند. ابتدا الفبای عربی و قرآنخوانی را میآموختند. من هم مثل همۀ کودکان، ابتدا به مکتب رفتم. در آن زمان در افغانستان، هرکسی که بدون اشکال قرآن را میخواند، به آموزش فارسی روی میآورد. با آنکه زبان مادری ما فارسی است، برای یادگیری فارسی، کتاب پنج گنج را که با این بیت آغاز میشد، میخواندیم: کریما ببخشای بر حال ما / که هستیم اسیر کمند هوا. بعد از آن، آشنایی با حافظ و اشعار او آغاز میشد. هرکسی در مکتبخانههای سنتی میتوانست حافظ را بدون کمک دیگران بخواند، بهزعم مردم باسواد میشد و من از این طریق باسواد شده بودم. یادم هست که وقتی مرا در کلاس اول نامنویسی کردند، کتاب را خیلی دیر به ما دادند. روز اولی که کتاب را به ما دادند، من از شوق کتابخواندن، داخل خانه نرفتم و در حیاط، روی سکویی که تشکچه گذاشته بودند، شروع کردم به خواندن. از اول کتاب تا آخر کتاب را بهدرستی خواندم. از آن زمان که شروع کردم به خواندن، علاقۀ بسیار بیشتری به مطالعه پیدا کردم. در آن زمان خیلی نمینوشتم؛ اما خیلی زیاد میخواندم.»
از کودکی عشق به کتابهای ایرانی داشت
وی دربارۀ کتابهایی که در آن دوران مطالعه میکرد نیز چنین گفته بود: «در دوران کودکی، بیشترِ کتابهای جنایی را که در ایران چاپ میشد، میخواندم. آثار امیر عسیری و پرویز قاضیسعید از کتابهای محبوبم بود؛ اما رفتهرفته به آثار حوزۀ مقاومت و مبارزاتی علاقهمند شدم و آثاری چون جمیله بوپاشا و مجلههای ایرانی را که پیش از انقلاب به کابل میآمد، میخواندم. من پولی برای خرید آنها نداشتم. پدرم روزی دو افغانی به من پول توجیبی میداد و من تا یک هفته، آن را جمع میکردم و یک مجلۀ ایرانی را ده افغانی میخریدم. وقتی میخواندم و تمام میشد، آن را هشت افغانی به همان مجلهفروش میفروختم و دو افغانی دیگر روی آن میگذاشتم تا مجلۀ دیگری بخرم و بخوانم. به مطالعهکردن حریص بودم.»
رجایی در مدرسه با وجود مطالعۀ زیاد، در پی نوشتن نبود و میل به نوشتن از سال ۱۳۶۱ در او بیدار شد: «آن دوران، مجلههای جهادی را که بهصورت مخفیانه به دست من میرسید، مطالعه میکردم. دایی من از فرماندهان برجسته و بنام جهادی بوده و هست. بهواسطۀ او، این مجلات به دستم میرسید. احساس میکردم داییام سفارشم را میکند. وقتی ماجرای شهید حسینبخش جعفری و شهید احسان پارسی و ابوالفضل کربلاییپور یزدی را مطالعه میکردم، دنبال این بودم که خانوادۀ این شهیدان را پیدا کنم و از آنها تشکر کنم و بدانم چرا این اتفاق برایشان افتاد. این مطالعات سبب شد که در سالهای جنگ، مجاهد شوم. در پایگاه جهادی، بیشتر زمینۀ مطالعات حماسی فراهم بود و فضا آزاد بود و اکثر کتابهایی که وجود داشت نیز در همین زمینهها بود. به همین دلیل، از سال ۱۳۶۳ به اینطرف، روند مطالعات من نیز تغییر کرد و دربارۀ مسائل اعتقادی و حماسی تحقیق و مطالعه کردم؛ مثلاً کتابهای دکتر شریعتی و استاد مطهری را خیلی میخواندم. کتاب جاذبه و دافعۀ علی(ع)، فطرت، انسان کامل و حماسۀ حسینی آثار بینظیری بود. از دکتر شریعتی هم کتاب کویر بینظیر بود.»
انقلاب ایران و کودتای افغانستان
از ۱۳۶۱، چهار سال به عقب برگردیم و برسیم به سال ۱۳۵۷؛ سالی که در ماه بهمن، حرکت انقلابی آیتالله العظمی خمینی در ایران به سرانجام رسید و انقلاب اسلامی ایران پیروز شد و در صدر کشورهای مهم منطقه قرار گرفت. در همین سال و در اردیبهشت ماه، کودتای کمونیستی در افغانستان صورت گرفت؛ کودتایی که محمدسرور رجایی معتقد بود افغانستان هنوز هم دارد تبعات آن را میچشد.
سال 1357، حدوداً دهساله بود و خواندن و نوشتن را میدانست و حالا وقت آن رسیده بود که سراغ صندوق چوبی اسرارآمیز پدربزرگش برود که رفت؛ اما آن کتابها مفقود شده بودند. کمونیستها که حالا تسلط کامل یافته بودند، خانهبهخانه میگشتند تا هر نشانهای از مقاومت و حرکت فرهنگی را از ریشه خشک کنند. رجایی به یاد دارد که تمام آدمهای بانفوذ شهرشان را دستگیر کردند و به زندان انداختند. میگوید: «کتابها را هم جمعآوری و ضبط میکردند. چون کتابهای پدربزرگم نفیس و معتبر بودند، خانواده آن کتابها را به طریقی معدوم کردند.»
تاثیری که صفحۀ «بشنو از نی» علیرضا قزوه گذاشت
از سال ۱۳۵۸، نیروهای ارتش سرخ شوروی وارد افغانستان شدند و عرصه بر اسلامگرایان تنگ شد. آنها کمکم به فکر جهاد و بیرونکردن نیروی متجاوز از کشور اسلامیشان افتادند. سرور رجایی و خانوادهاش نیز از اسلامگرایان بودند. او گفته بود: «سال ۱۳۶۸، وقتی امامw رحلت کردند، من در منطقۀ آزادشدۀ بهسود بودم. پاییز 1368، به پیشاور اعزام شدم. در این منطقه، فضا کاملاً جهادی بود و تمام احزاب جهادی افغانستان، از شیعه و سنی، با دغدغههای مختلفی حضور داشتند. فضا بهشدت نظامی بود تا فرهنگی؛ اما از یک نگاه برای من فرهنگی بود؛ چون تمام دفترهای جهادی، نشریۀ اختصاصی حزبشان را منتشر میکردند. دربارۀ عملیاتهایی که انجام داده بودند، در این نشریهها نوشته میشد. البته در بخشهایی هم شعر و سرودههای حماسی نوشته میشد. در بسیاری اوقات، پولی برای کرایۀ ماشین نداشتم؛ اما یکی از خوبیها این بود که اکثر دفترهای مجاهدین در منطقهای نزدیک هم بودند و من میدانستم کدام دفتر جهادی چه نشریهای را در چه روزی منتشر میکند. آنها این نشریات را رایگان در اختیار همه قرار میدادند.»
زندگی جهادی سرور رجایی با حضور در کنسولگری ایران در پیشاور، رنگوبوی جدیدی به خود گرفت: «یک روز، به کنسولگری جمهوری اسلامی ایران رفتم و از آنها تقاضای نشریات فرهنگی کردم. بعد از چند بار مراجعه، پذیرفتند که هر هفته روزنامههایی را در اختیارم بگذارند. آنها روزنامههای اطلاعات و رسالت را برایم نگه میداشتند. من همۀ اینها را میخواندم. با صفحۀ "بشنو از نی" آقای قزوه که در روزنامۀ اطلاعات منتشر میشد، در شهر پیشاور آشنا شدم. گاهگاهی کارهای ادبی انجام میدادم. صفحۀ ادبی "بشنو از نی" هم که گاهگداری از افغانستانیها هم مینوشت، از صفحههای دوستداشتنی من بود.»
ایران و جرقههای نوشتن
زندگی جهادی سرور رجایی حب ایران اسلامی و رهبر فرزانهاش را دلش کاشت. او گفته است که نخستین جرقۀ نوشتن در حوالی ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۹ در وجود او زده شد: «روزی به خانۀ علم و فرهنگ جمهوری اسلامی ایران در شهر پیشاور رفتم. مسئولان خانه مسابقۀ مقالهنویسی برگزار کرده بودند. موضوعات متعددی برای آن در نظر گرفته شده بود؛ از جمله امامخمینی و عالم اسلام. احساس کردم دراینباره میتوانم بنویسم. همان شب به دفتر جهادی که هم خانه بود و هم محل کارم، رفتم. کاغذ A4 برداشتم و روی آن دراینباره نوشتم. صبح بعد، آن متن را به خانۀ علم و فرهنگ بردم. مسئول آن بخش به من گفت که این کم است و حداقل باید پنج صفحۀ A4 بنویسید. چند شب دیگر، روی این موضوع فکر کردم و نوشتم و پنج صفحه تحویل دبیرخانۀ مسابقه دادم.»
در ایران، زندگی را از نو آغاز کرد و اول از همه به سراغ کار رفت. کارهای زیادی را تجربه کرد؛ از دستفروشی تا خیاطی و کفاشی و بنایی و... ؛ اما علاقۀ قلبی که به نویسندگی داشت، باعث شد که از سال ۱۳۷۴، دوستان فرهنگی را در ایران پیدا کند. عجیب این است که روز جشن و اعلام برندگان آن مسابقه، سرور رجایی را به محل جشن، یعنی خانۀ فرهنگ ایران راه ندادند: «روز جشن که نتایج را اعلام میکردند، من از دفتری که کار میکردم، به خانۀ فرهنگ رفتم؛ اما من را راه ندادند. از من خواستند که کارت دعوت ارائه دهم؛ اما گفتم من کارت دعوتی دریافت نکردهام. ناگزیر برگشتم و موضوع را فراموش کردم. شب هنگام، یکی از دوستان صمیمی به من زنگ زد و تبریک گفت. گفت که شما برنده شدید. من که اصلاً ماجرایی را که صبح در خانۀ علم و فرهنگ رخ داد، یادم نبود، فقط خندیدم. با خنده میپرسیدم که "من برنده شدم؟!" گفت: "باور کن که شما برنده شدید." باز هم با تعجب پرسیدم: "چرا و چگونه برنده شدم؟" تا گفت "خانۀ علم و فرهنگ"، یادم آمد. جالب اینجا بود که نفر اول و دوم یک دکتر و یک پروفسور پاکستانی بودند و من نفر سوم شده بودم. جایزۀ من یک پاکت شامل هزار روپیۀ پاکستانی و یک کتاب جاذبه و دافعۀ علیg بود. از اینجا من کمکم به نوشتن علاقهمند شدم و در نشریههایی که در پیشاور پاکستان منتشر میشد، مینوشتم.»
مهاجرت به ایران
تلاش گروههای جهادی سال ۱۳۶۷ به نتیجه رسید. طی توافقات رژیم محمد نجیبالله با شوروی، نیروهای ارتش سرخ در دو مرحله، کشور اسلامی افغانستان را ترک کردند. حضور ارتش سرخ در افغانستان مصیبتبار بود و به گفتۀ سرور رجایی، آغاز مصائب و مشکلات مردم افغانستان در عصر جدید. این حضور بیش از یکمیلیون کشته و بیش از پنجمیلیون آواره بر جای گذاشته بود. دولت نجیبالله تا سال ۱۳۷۱ مقابل نیروهای مجاهد مقاومت کرد؛ اما در این سال شکست خورد و مجاهدین در افغانستان به حکومت رسیدند.
سرور رجایی با این اتفاق به افغانستان بازگشت؛ اما با وضعیت بغرنج و نابهنجار کشور مواجه شد: «این بار، جنگ قدرت اتفاق افتاد و جنگ به کوچهها و خیابانها و خانوادهها کشیده شد. تا حدودی جنگ قدرت رنگ قومی هم به خود گرفت. معتقدم که در سالهای جنگ با شوروی، کابل آنقدر ویران نشده بود که در مدت دو سال جنگ قدرت ویران شد. من در آن سالها خیلی مینوشتم. فیلم و عکس میگرفتم. از رویۀ نوشتن صرف به ثبت وقایع روی آورده بودم. واقعهنگاری میکردم.
در سال ۱۳۷۳ که طالبان به کابل نزدیک شده بود، مجبور شدم کابل را ترک کنم. تمام واقعهنگاریها و تصاویری را که از مردم در هنگام جنگ گرفته بودم، به این امید که دوباره بازمیگردم، در خانۀ یکی از اقوام نزدیکم به امانت گذاشتم. هیچگاه فکر نمیکردم که ۲۵ سال در ایران ماندگار میشوم. آن زمان با دخترعمهام نامزد بودم. برای مراسم ازدواج به ایران آمده بودم. تصمیم داشتم که بعد از ازدواج با همسرم، به زادگاهم کابل بازگردم؛ اما جنگ ادامه پیدا کرد و طالبان کابل را گرفت و من در ایران ماندگار شدم.»
دستفروشی در ایران و برخوردهای نژادپرستانۀ برخی
ایرانیان و افغانستانیها یک قوم و ملت بودند که با دسیسه از هم جدا شدند. برادری و خاستگاه مشترک فرهنگی و حتی سیاسی دو ملت انکارشدنی نیست. متأسفانه، تبلیغات بیگانگان در جدایی دو ملت اثرگذار بود و برخی نگاههای فاشیستی میان عامۀ مردم شکل گرفت. جنگ در افغانستان، بسیاری از اهالی این کشور را به موطن فرهنگی خود، یعنی ایران کشاند و هرچند که ایران میزبان خوبی برای آنها بود، بر اثر همان تبلیغات سوء بیگانگان، برخی از ایرانیان نگاههای مناسبی به برادران و خواهران افغانستانی جنگزده نداشتند.
زندهیاد سرور رجایی دربارۀ حضور خود در ایران گفته است: «در ایران زندگی را از نو آغاز کردم و اول از همه به سراغ کار رفتم. کارهای زیادی را تجربه کردم. از دستفروشی تا خیاطی و کفاشی و بنایی و...؛ اما علاقۀ قلبی که به نویسندگی داشتم، باعث شد از سال ۱۳۷۴ دوستان فرهنگی را در ایران پیدا کنم.
گاهی با خودم فکر میکردم و میگفتم که حتماً یک جایی است که افغانستانیها کار فرهنگی انجام دهند. روزی، در یکی از روزنامهها به یک آگهی برخوردم که خبر از برگزاری جلسات ادبیات افغانستانی در حوزۀ هنری میداد. بهدنبال یافتن آنها راهی حوزۀ هنری در خیابان حافظ شدم. شاید باورتان نشود؛ بهدلیل برخوردهایی نامناسبی که در جامعه با افغانستانیها دیده بودم، سهچهار بار تا ورودی حوزۀ هنری رفتم و برگشتم. به ساختمان حوزۀ هنری که نگاه میکردم، به خودم میگفتم: آدرسی که من دارم، نمیتواند اینجا باشد. مگر افغانستانیها را به اینجا راه میدهند؟
با تردید و دودلی، از نگهبان ورودی حوزۀ هنری پرسیدم: "جلسات بچههای افغانستانی کجاست؟" گفت: "داخل نمازخانه است." از همان زمان، دوستان فرهنگی را پیدا کردم و رفتهرفته با دیدوبازدیدهای بیشتر، با فرهنگیهای دیگر آشنا شدم و کار نویسندگی من در ایران شروع شد.»
سرور رجایی از همان روزها تا هنگام وفات، به نزدیککردن دو ملت مشغول بود؛ کاری که میتوان آن را در ادامۀ زندگی جهادیاش دانست. او در راستای ایجاد فضای گفتوگوی دو ملت و آشنایی آنها با همدیگر، بیست سال آخر عمر بابرکتش را صرف جمعآوری اطلاعات و خاطرات مربوط به شهدای ایرانی جهاد افغانستان و شهدای افغانستانی هشت سال دفاع مقدس ایران کرد.
از دشت لیلی تا جزیرۀ مجنون خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس، مأموریت خدا هفت روایت از احمدرضا سعیدی، شهید ایرانی جهاد اسلامی افغانستان و کتاب در آغوش قلبها، اشعار و خاطرات مردم افغانستان از امامخمینیw از جمله آثار منتشرشدۀ او در این عرصه است.
کتاب خاطرات شهید دکتر سیدعلیشاه موسوی گردیزی، از فرماندهان جهادی افغانستان که به دست داعش ترور شد، دیگر محصول تلاشهای محمدسرور رجایی است که بهزودی منتشر میشود. دبیری چند دورۀ جشنوارۀ قند پارسی، جشنوارۀ خانۀ ادبیات افغانستان و انتشار مجلۀ باغ، ویژۀ کودکان افغانستانی نیز از دیگر فعالیتهای وی در این سالها بود.
روابط فرهنگی ایران و افغانستان از دغدغههای اصلی زندهیاد سرور رجایی بود و همیشه دراینباره مینوشت. او از اعضای دفتر مطالعات جبهۀ فرهنگی انقلاب اسلامی و نیز عضو هیئت تحریریۀ مجلههای سوره و راه بود و دهها مقاله و یادداشت و گزارش دربارۀ روابط فرهنگی ایران و افغانستان از او به یادگار مانده است.
هرچند که جهاد علمی و فرهنگی این فرهیخته و ادیب برجستۀ پارسی باعث شده بود تا برخی نگاهها به مهاجران افغانستانی در ایران اصلاح شود، باز هم نگاه بالا به پایین رسانهها به موضوع مهاجران افغانستان در ایران خاطر او را میآزرد و در این آزردگی حق داشت. به باور او دو ملت ایران و افغانستان «خونشریک» یک باور بوده و هستند.
روحش شاد و یادش گرامی