ستارهها هم میمیرند
عاشقی زیر باران شهابی
نثر کتاب از آن دست نثرهایی دارد که خواننده را یاد نثر و زبان رضا امیرخانی میاندازد و دور از ذهن نیست که امیرخانی روی نویسنده تاثیر بسیاری داشته باشد. حتی شخصیتها و حال و هوای داستان خیلی به رمانهایی مانند «من او» و «قیدار» شباهت دارد.
همهچیز از تماشای ستارهها و بارش شهابی و... آغاز میشود. خواننده از اینجا وارد داستان «ستارهها هم میمیرند» میشود، ولی قصه از جایی شروع میشود که یحیی که یکی از دو شخصیت اصلی است و حتی میتوان گفت شخصیت اصلی داستان است و روایت حول او شکل میگیرد از محل کارش اخراج میشود و در یک دوره آموزشی ثبتنام میکند. این میشود سنگبنای داستانی که ورودی آن همان سفر به کویر و تماشای بارش شهابی توسط منجمهای آماتور است.
رصد آسمان و تماشای ستارهها دستمایه رابطه شخصیتهای داستان است و از دل آن قصه عاشقانهای با مضمون ایثار خارج میشود. این آن چیزی است که در داستان این رمان به خواننده عرضه شده و بهتر است بیشتر از این درباره داستان و شخصیتهای آن حرفی زده نشود.
این رمان که شخصیت صحرا راوی اصلی آن است و اتفاقات از زاویه او پیش میرود و در فصلهای معمولا فرد او قصه را جلو میبرد را میتوان یک رمان عاشقانه از جنس عشقهای مذهبی قلمداد کرد که یحیی در فصلهای زوج به برخی از سؤالاتی که برای خواننده در فصلهای صحرا ایجاد شده پاسخ میدهد و اصطلاحا گرههای داستان را باز میکند و فصل به فصل جلو میرود.
شخصیتپردازی در این داستان و صدای راویها یکسان است و اگر در فصلهای ابتدایی نام یحیی به عنوان راوی از متن خارج شود احتمالا خواننده متوجه نشود که یک مرد مشغول روایت است و گمان کند که همچنان صحرا قصه را جلو میبرد. شاید این اساسیترین نقدی باشد که بتوان به رمان ستارهها هم میمیرند وارد کرد. شخصیت دیگری که رفتارش با عقل جور درنمیآید پدر یحیی است. شخصیتی که صاحب کرامت است، ولی این کرامتها که گاهی تا مورد زنده کردن نیز پیش میرود باورپذیر نیست و خواننده نمیتواند هضم کند ولو توجیههای عقلی و داستانی برای آن تراشیده شده و در دل داستان قرار داده شده است. اما شخصیت ارمنی داستان و اتفاقاتی که به او مربوط است همه در پیشبرد داستان موثرند و خواننده رفتارهایشان را باور میکند.
نثر کتاب از آن دست نثرهایی دارد که خواننده را یاد نثر و زبان رضا امیرخانی میاندازد و دور از ذهن نیست که امیرخانی روی نویسنده تاثیر بسیاری داشته باشد. حتی شخصیتها و حال و هوای داستان خیلی به رمانهایی مانند «من او» و «قیدار» شباهت دارد. تیپ شخصیتها و ادبیات و فضاسازی همه دست به دست میدهند تا این تصور قوت بگیرد و در بخشهایی این حال بهقدری شدید میشود که حس میکنید رضا امیرخانی مشغول قصهگویی است. نویسنده کوشش کرده با بهرهگیری از یک نثر فاخر که گاهی کلمهبازی در آن پررنگ میشود و این هم یکی دیگر از دلایلی است که کتاب را به آثار رضا امیرخانی شبیه میکند، خواننده را در مواجهه با یک نثر آهنگین قرار دهد. او با این روش ظرفیتهای نوشتاری خود را نیز به نمایش در آورده و داستانی با یک نثر محکم نوشته است.
نویسنده تکلیف خواننده را در همان صفحات ابتدایی با پایان داستان شخصیتش روشن کرده و با این حرکت شاید بتوان گفت کار خود را سختتر کرده است. در واقع او پایان خود را در ابتدا آورده و حالا باید قصه بگوید و از این حیث موفق ظاهر شده و خواننده تا پایان میخواهد ببیند چه اتفاقاتی برای آدمهای داستان قرار است بیفتد. این روش که سختی کار را دوچندان میکند در واقع این نوید را به هر خوانندهای میدهد که با یک کتاب داستاندار روبهروست و میتوان امیدوار بود که مؤلف از پس قصهگویی برآمده هرچند در کتابهای بسیاری دیدهشده که مؤلف دست خود را در صفحات آغازین رو کرده، ولی در ادامه دست بسته و بدون فراز و فرود پیش رفته و کاری از دستش بر نیامده است.
تردیدهای صحرا و گله و شکایتهایش بجا و به موقع است و خواننده احساس نمیکند که او غر میزند، بلکه کاملا اندیشه کرده و از پس اندیشه مشغول گله کردن است و در مجموع تردیدهای او منطقی است و غیرواقعی جلوه نمیکند.
در مجموع این رمان به عنوان دومین تجربه داستانی نرگس فرجاد امین یک تجربه جذاب است. چه از حیث محتوا و مضمون و چه از حیث تکنیک و فرم و زبان برای خواننده اثری متفاوت محسوب میشود. تجربهای که شاید در میان زنان داستاننویس کمتر شاهد آن بوده باشیم. زنان داستاننویسی که بهجای آنکه در داستانها تردیدها و دغدغههای خود را بروز دهند دغدغهها و تردیدهای تحمیلی از سوی جامعه مردان را تبدیل به دستمایه آثار خود میکنند.
نویسنده: علی اسماعیلی
منبع: ضمیمه قفسه روزنامه جام جم