همۀ نقاط عطف یک مادر
مؤسسۀ حماسۀ یاران مؤسسهای فعال و پیشرو در عرصۀ ترویج فرهنگ دفاع مقدس است. این مؤسسه دارای شبکۀ ارتباطی فعالی میان رزمندگان و جوانان در جهت تقویت و تعمیق و ارتقای فرهنگ جهاد و شهادت در سطح استان قم است. مؤسسۀ حماسۀ یاران در راستای ارتقای سطح بحث جهاد و شهادت در کشور، ساماندهی و شبکهسازی رزمندگان و ایثارگران دفاع مقدس بهمنظور ثبت خاطرات و اسناد، ثبت حماسههای رزمندگان در ایام دفاع مقدس، توسعه و ترویج فرهنگ دفاع مقدس در میان جوانان و جذب و ساماندهی ایشان در مسیر مد نظر خود فعالیت میکند. کتاب تنها گریه کن، نوشتۀ اکرم اسلامی، از محصولات این نشر است. شیرازۀ کتاب با این نویسندۀ گرامی گفتوگویی ترتیب داده است که در ادامه میخوانید.
چطور با خانوادۀ شهید آشنا شدید و چه شد که تصمیم گرفتید کتاب این مادر شهید را بنویسید؟
نحوۀ آشنایی من با این خانواده از طریق دوستان انتشارات حماسۀ یاران بود که پیشنهاد کردند من این کار را انجام دهم. دفعۀ اول، قرار ملاقاتی گذاشته شد و من خدمت مادر شهید رسیدم و گفتوگو و آشنایی اولیهای انجام شد. من در مقدمۀ کتاب هم به این مسئله اشاره کردهام که تردید و پرهیز بسیار زیادی برای پرداختن به این موضوع داشتم. علتش هم این بود که خودم را در قوارۀ کار نمیدیدم و واهمه داشتم که ممکن است نتوانم حق مطلب را ادا کنم؛ ولی اولین دیدار و ملاقات با حاجخانم انقدر دلنشین بود و من بهقدری مجذوب شخصیت مهربان و پر از آرامش ایشان شدم که واقعاً نتوانستم کار را نپذیرم. دقیقاً از همان موقع بهبعد، انجامدادن و بهثمررسیدن کار یکی آرزوهای زندگی من در آن مقطع بود.
شما در این کتاب بیشتر مادر شهید را روایت کردهاید، یا خود شهید را؟
این کتاب حول محور مادر شهید معماریان است. ما زندگی اشرفسادات منتظری را از کودکی مرور میکنیم و همراه خط سیر داستانی جلو میآییم تا زمانی که به بعد از شهادت محمد میرسد. البته بهدلیل محدودیتهایی که داشتیم، در آن برهه کار را متوقف کردیم؛ وگرنه زندگی این زن پتانسیل این را دارد که به بعد از شهادت فرزندش هم پرداخته شود. میتوان ابعاد مختلف وجودی این زن را در بعد از شهادت فرزندش و تمام بزنگاههایی که در زندگی برای هر فردی پیش میآید، در کتاب به دیگران نشان داد. این کتاب حول محور شهید محمد معماریان نیست؛ بلکه حول محور شخصیت اشرفسادات منتظری، مادر شهید است.
حوادث کتاب شامل چه سالهایی میشود؟ آیا فقط زمان جنگ را روایت کردهاید؟ یا به سالهای بعد از جنگ نیز پرداختهاید؟
آنچه در این کتاب به آن اشاره شده، سیر زندگی یک دختربچه است از زمان کودکی، نوجوانی، جوانی، ازدواج، بچهدارشدن و اتفاقاتی که در هرکدام از این برههها با آنها مواجه میشود. از قضا، قهرمان این داستان فردی است که در مقاطع حساسی مثل حوادث و پیروزی انقلاب و آغاز جنگ حضور دارد. ایشان در تمامی این مقاطع فرد فعالی بوده و در هیچ کجا انسان منفعلی نبوده است. حضورش هم صرفاً حضوری در کنار جمعیت نبوده؛ بلکه فردی بوده که نقش رهبر را برای اطرافیان ایفا میکرده است. ایشان در فعالیتهای بسیار گسترده و مهم و کلیدی در زمان انقلاب و مبارزات شرکت کرده و بعد از آن، در زمان جنگ نقشی تعیینکننده داشته است. خانم منتظری در منزلشان پایگاهی بنا گذاشته و در آنجا کاملاً اثرگذار بوده است.
چرا اسم کتاب را تنها گریه کن گذاشتید؟
اینکه چرا اسم کتاب تنها گریه کن است، مربوط به ماجرایی است که در کتاب هم به آن پرداختهایم. شب آخری که محمد برای مرخصی قم بوده و فردای آن روز به جبهه اعزام میشده، با حاجخانم خلوتی مادروپسری داشته است. آنجا به مادرش چند توصیه میکند. اول سعی میکند به مادرش قوتقلب و آرامش دهد و میگوید که بهاحتمال خیلی زیاد شهید میشوم و این آخرین دیدار و ملاقات ما است و میخواهم یک سری از حرفها را به خودت بزنم. در بین این حرفها، به مادرش توصیه میکند که شما مادر هستی و حتما محبت مادری مانع این خواهد شد که اگر از من جنازهای برگشت، کنار بدن من بیتابی و گریه نکنی و من هم چنین چیزی را از تو نمیخواهم؛ ولی خواستهای دارم و آن این است که اگر من به شهادت رسیدم و بدنم برگشت و تشییع شد، هیچوقت بین مردم و بهصورت آشکار بیقراری و گریه نکنی. حتی اگر خواستی برای من گریه کنی، از تو میخواهم تنها گریه کنی. این اسم وامگرفتهشده از توصیه و خواستۀ محمد از مادرش است.
آیا طرح جلدی که استفاده شده است، اشاره به نکتۀ خاصی دارد؟
بله. طرح جلد کتاب بار معنایی و مفهومی دارد و به یک قصه اشاره میکند.
این مادر شهید چه ویژگیای دارد که توانسته زندگی خود را به پایگاهی برای تدارکات رزمندگان تبدیل کند؟
اشرفسادات انسان منفعلی نیست و منتظر فراهمشدن شرایط برای انجام کار نمانده است؛ نهتنها در زمان جنگ، حتی در حال حاضر که مسائل مختلف اجتماعی پیش میآید و همۀ ما با این معضلات اجتماعی و سیاسی مواجهیم.
من چون هنوز با ایشان ارتباط دارم، این را بهوضوح میبینم که این فرد هیچوقت منتظر طیشدن سلسلهمراتب اداری و نامهنگاری و... نمانده است. هیچگاه منتظر نمانده است تا امکانات فراهم شود، بعد کار را انجام دهد. بهقول یکی از دوستان، ایشان یک آتشبهاختیار مسلم است. ما میتوانیم این را کاملاً در زیست ایشان ببینیم که در هر موضوعی حرف برای زدن دارد و فردی است که دربارۀ مسائل مختلف اظهارنظر میکند. ایشان تحصیلات دانشگاهی ندارد و شاید از یک زن هفتادوچندساله توقع نرود که دربارۀ مسائل مختلف اجتماعی و سیاسی صاحبنظر باشد؛ اما چون بین مردم زندگی میکند و هیچوقت جدای از تودۀ مردم نبوده است، بینش بسیار روشن و ضمیر آگاهی دربارۀ مشکلات مردم و مسائل اجتماعی و سیاسی دارد. خانم منتظری فردی است که صحبتهای رهبری را دنبال میکند و بین مردم زندگی میکند و از مشکلات مردم از نزدیک اطلاع دارد. منزل ایشان نهتنها در زمان جنگ پایگاهی برای رجوع مردم و حل مشکلات بخشی از جامعه بوده است، الان هم مراجعهکننده دارد. افراد بسیاری به ایشان مراجعه میکنند و مسائل مالی و اجتماعی و مسائل عقیدتی در منزل ایشان حلوفصل میشود.
ویژگی دیگر ایشان این است که در خصوص هیچ مسئلهای صبر نمیکند تا دیگران آن را انجام دهند و بگوید تا حالا سهممان را پرداخت کردهایم و حالا نوبت بقیه است. من هیچوقت نه چنین چیزی را در کلام اشرفسادات دیدم، نه در رفتار ایشان. در خصوص هر مسئلهای ایشان بسیار احساس مسئولیت میکند و برای انجام آن کار و حل مشکل پیشقدم میشود.
از نظر شما نقطۀ عطف زندگی این مادر شهید چیست؟
خیلی به این مسئله فکر کردهام؛ ولی راستش هیچوقت به این نتیجه نرسیدم که این قصه یک نقطۀ عطف دارد. وقتی نمودار زندگی اشرفسادات منتظری را نگاه میکنم، میبینم که حقیقتاً این نمودار چند نقطۀ عطف دارد. یعنی جایی به بالاترین نقطۀ ممکن نرسیده که بعد از آن، بقیۀ اتفاقات در مرتبۀ پایینتری قرار گرفته باشند.
اصلاً من فکر میکنم علت اینکه این شخصیت شایان توجه است، این است که هر چند وقت یک بار یک نقطۀ عطف دارد. ویژگی این شخصیت این است که هر چند وقت یک بار، در طول مسیر زندگی قدمی برمیدارد که او را از بقیه جلوتر میاندازد. این به نظرم توصیف منصفانهتری از زندگی اشرفسادات منتظری است تا اینکه بخواهم بگویم زندگی این مادر نقطۀ عطفی داشته و از آن نقطه سرچشمه گرفته است. این آدم در زمانهای مختلف، نقاط عطف را برای خودش ساخته و اگر الان به زندگیاش نگاه کنیم، میبینیم که تا اینجا مسیرش چندین نقطۀ عطف داشته است. مثلاً در فعالیتهای زمان انقلاب، به آن فعالیتهای معمول و متداول رضایت نداده؛ بلکه راهبر بوده است. یا در زمان جنگ، به اینکه فقط فرزندش را مثل تعداد زیادی از خانوادهها به جبهه بفرستد، رضایت نداده؛ بلکه کار مهمتر و نشاندارتری انجام داده است. یا بعد از شهادت فرزندش یا در حال حاضر، اگر مثلاً خیریهای بوده و عدهای کمک مالی کردهاند، او هم میتوانسته بگوید وظیفۀ من این است که مقداری به این خیریه کمک کنم؛ ولی به این رضایت نداده و قدم بزرگتری برداشته و کار مهمتری انجام داده است. این باعث شده که در مقاطع زندگی این فرد، نقطۀ عطفی تشکیل شود و او را نشاندار و ستارهدار کند.
چند نفر در این روایت معجزهوار شفا میگیرند؟
تمام تلاشم در مدت نگارش این کتاب این بود که تکیۀ داستان و اعتنا و توجه مخاطب را از این مسئله بردارم. من هیچوقت نخواستم در داستان، آن قصه را پررنگتر از سایر روایتها جلوه بدهم. به نظرم زندگی این فرد و روایتهایی که از او گفته شده و روایتهایی که هنوز گفته نشده و در سینۀ این مادر باقی مانده، هرکدام آنقدر محل اعتنا هستند و وزن دارند که بشود به آن پرداخت و صرفاً یک قصه و یک روایت را پررنگتر از بقیه ندید.
من سعی کردم نشان دهم این فرد معمولی است و زیستی معمولی دارد در طبقۀ متوسط و معمولی مردم زندگی میکند، کنار مردم است و هیچ ویژگی شاخصی که او را از بقیه جدا کند و او را بخواهیم با آن ویژگی پررنگ کنیم، در زندگی او نبوده است؛ بلکه شخصیت درونی و نوع نگاهش به زندگی و مشکلات و حوادث و مردم اطرافش باعث شده که فرد متمایزی بشود.
بازخوردهایی که تا امروز از این کتاب دریافت کردید، چگونه بوده است؟
شکر خدا بازخوردها مثبت بوده است. عدۀ زیادی از من درخواست کردند که اشرفسادات را ببینند. نویسنده برای چه مینویسد؟ برای آنکه آنچه به نظر خودش مسئلۀ مهمی است، به اطلاع بقیه هم برساند. من خیلی دلم میخواست دوستان و حلقۀ نزدیک دوستانم و بعد، افراد دیگر با شخصیت این زن آشنا بشوند و این حلقه بزرگتر شود. الحمدلله این اتفاق افتاد. قشرهای مختلف مردم، حتی تعداد زیادی از آقایان کتاب را خوانده بودند و اظهار لطف میکردند و میگفتند که چقدر شخصیت این زن آنها را به فکر فروبرده و درس گرفتهاند. افرادی که از نظر ظاهری، شاید طبق دستهبندیهای اشتباهی که در جامعه وجود دارد، در دستۀ افراد مذهبی قرار نگیرند، این کتاب را خوانده و شخصیت این زن را دوست داشته بودند و میگفتند که با اتفاقات متعدد داستان ساعتها اشک ریخته و لبخند زدهاند و چقدر دوست دارند این زن را ببینند.
من همیشه هم به دوستانم این توصیه را کرده و گفتهام کتاب حالاحالاها خواهد بود و ازبینرفتنی نیست. بهجز اشرفسادات، تعداد زیادی از مادران و پدران شهدایی را داریم که هرکدام در دلهایشان قصههای نگفتۀ بسیار زیادی دارند؛ افرادی که شخصیتهای بینظیری هستند.
من همیشه به دوستانم توصیه میکنم که به کتابها اکتفا نکنید و به دیدن آنها بروید. حاج حسین کاجی به من میگفتند که من فقط دلم میخواهد به ملاقات این مادر شهید بروی؛ صرفاً با این هدف که نفس این مادر شهید به تو بخورد و من میدانم که زندگیات را متحول خواهد کرد و واقعاً هم همین طور شد. من از همۀ دوستانم و از همۀ آنهایی که صدای من به آنها میرسد، میخواهم که به دیدن خانوادۀ شهدا بروید و پای صحبت مادران و پدران اینها بنشینید و ببینید که چه حرفهای ناگفتهای از سینههایشان بیرون میآید. برای شما حرفهایی را میزنند که شاید تا پیش از آن، به کسی نگفتهاند و چه بسا یک کلمه و جمله و یک قصه از اینها، برای زندگی ما کافی باشد.
من سعی کردم آنچه در توان داشتم، برای نگارش این کتاب بگذارم و امیدوارم که آیندۀ این کتاب روشن و برای همۀ ما بهانهای برای رشد و برکت و نور باشد.