ماجرای عجیب یک جشن تولد
مثل آچارفرانسه
«ماجرای عجیب یک جشن تولد» تصویر باکیفیتی از زندگی آقامهدی ثامنیراد پیش روی مخاطب میگذارد؛ کتابی بدونغلو و بیشیلهپیله که سعی کرده از دل روایتها و مستندها و شرحها، قصه بیرون بکشد.
بهخاطر محله و محیط اجتماعی زندگیشان، بیشتر از اینکه شبیه بسیجیها و شهدای زنده باشد، به هممحلهایها شبیه بود؛ حداقل ظاهرش اینگونه میگفت. دلش اما پاک بود و درونش بهخاطر نان حلالی که سر سفرۀ پدر پرتلاشش خورده بود، صفا داشت و نور. خیلی مهم است که آدم نور باطنش روشن باشد و اینقدر جان داشته باشد که بتواند هدایتگر و روشنیبخش باشد. نور دل مهدی اینگونه بود و این بخش از داستان مهدی، شبیه داستان شهید آوینی است: «تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم. من از راه طیشده با شما حرف میزنم... .» این راه طیشده برای شهید آوینی بهشکلی بود و برای مهدی بهشکلی دیگر.
اینکه کتابها چه تصویری از سیر زندگی شهدا نشانمان میدهند، بهکنار؛ غیر از معصومینb، نمیتوان باقی آدمها را از ابتدا تا انتهای زندگیشان بیعیب و ایراد یافت. مسیر رشد قدمبهقدم و پلهبهپله است. انکار این واقعیت، تصویری خللناپذیر از شهدا میسازد که همزادپنداری با آنها و الگوپذیری از ایشان را سخت میکند. من که از خطا و ایراد لبریزم و خیال نمیکنم به این آسانی بتوانم پا در این میدان بگذارم. اینجا اما اینگونه نیست. مهدی از ابتدا فرشتهای بینقص نیست که کسی از او گلایهای نداشته باشد، یا کارهایش همگی مهر تأیید ملائک خورده باشند و هر روز، شربت شهادت نوش کرده باشد. اصلاً مهدی نمیخواست به این زودیها شهید شود. به شهادت فکر کرده بود؛ اما در سرش کلی کار نکرده داشت و به این زودیها بنایی برای شهادت نداشت. رفته بود سوریه، باز هم میخواست برود. اگر سالهای سال هم طول میکشید، باز میرفت؛ اما فعلاً بنایی بر شهیدشدن نداشت. همسرش هم باور نداشت که مهدی با آن صلابت و استواری و مردانگی، به این زودیها شهید شود.
ما اینجا با نردبانی مواجهیم که مهدی پلهبهپله از آن بالا میرود و ما را با خود بالا میکشاند، تا هم ببینیم و باور کنیم این رشد پله پله را و هم مسیر را ببینیم و یاد بگیریم و توشه برداریم.
نویسنده سبک و روش کارش را همان ابتدا تصریح میکند: استفاده از مصاحبهها، دستنوشتهها، خاطرهها، نقشههای جنگی و جغرافیایی و مدارک، در مرحلۀ بعد همسو و همجهتکردن همۀ آنها برای رسیدن به یک روایت شستهرفتۀ درست و منطقی.
ماجرای عجیب یک جشن تولد تصویر باکیفیتی از زندگی آقامهدی ثامنیراد پیش روی مخاطب میگذارد؛ کتابی بدونغلو و بیشیلهپیله که سعی کرده از دل روایتها و مستندها و شرحها، قصه بیرون بکشد. ماجرای عجیب یک جشن تولد را شاید نشود بهعنوان یک رمان معرفی کرد؛ اما میشود از آن بهعنوان قصهگویی مکتوبی یاد کرد که بهدرستی در بستر زمان نشسته است.
معمولاً در مصاحبهها، وقتی چند نفر یک خاطره را روایت میکنند، بخشهایی تکرار میشود، یا یک مسئله با زبانها و جملهبندیهای مختلف تصویر میشود. اگر این مصاحبهها صرفاً مکتوب شوند، خواننده مدام در حال خواندن یک پیام به واژگان مختلف و حتی مشابه است؛ اما این کتاب از تکرارها و چندبارهگوییهای بیهوده بَری است. همهچیز، مثل زندگی مهدی، یکی پس از دیگری و با یک حرکت مشخص رو به جلو میرود و این به شما کمک میکند که مهدی را از کودکی تا نوجوانی و جوانی ببینید و قضاوت کنید و در نهایت ببینید چطور در سالروز تولدش، به شهادت رسید تا باز متولد شود.
آن موقع که با دوستانش شوخیها و دعواهایی از جنس خاص خودش را داشت، آن موقع که برای خواستگاریهایش گل و شیرینی نمیخرید و این کار را دامادشان انجام میداد، زمانی که تصمیم به ازدواج گرفت، آن زمان که راهی دانشگاه افسری شد، بسیجی شد، سپاهی شد، وقتی برای رفتن به سوریه به هزارویک در زد و وقتی بالاخره دلش راضی شد و پر کشید، در داستان هم درست همان زمان است که در زندگیاش اتفاق افتاده و نویسنده نمیخواهد اینها را پسوپیش کند یا به هر دلیلی، از مواردی صرفنظر کند. این حُسن بزرگی است. کتاب آینهای میشود از مهدی و رفتار اطرافیان با او، بدون اینکه ما را درگیر شگردهای القا و تلقین احساساتِ کاذب کند.
شاید عمدهترین و بزرگترین ایرادی که بتوان به این کتاب وارد کرد، بعضی توصیفها و بیان جزئیات جنگی است. همین توصیفات و جزئیات، به این کتاب ارزش استنادی خوبی داده و مثل یک مستند مکتوبشده و ارجاعپذیر برای علاقهمندان و محققان است؛ اما برای مخاطب عامی که میخواهد بخواند و آشنا شود، ممکن است کمی بیش از اندازه باشد. با این حال، حس میکنم این کتاب، کیفیت کتابهای زندگینامهایِ شهدا را در روایت، جمعبندی و یکپارچهسازی مطالب ارتقا داده و این امتیاز بزرگی است.
خواندن کتاب در بخشهایی شیرینتر هم میشود، اگر دربارۀ شهید محمدحسین محمدخانی، حاجعمار و حاجقاسم سلیمانی هم خوانده باشید و دوستشان داشته باشید! مهدی از جهت مهارتداشتن در کارهای مختلف، بسیار به شهید محمدخانی شبیه است. هردویشان بهنوعی آچارفرانسه بودند و این ویژگی برای خودشان و دیگران برکتهای زیادی داشت.
در ماجرای عجیب یک جشن تولد رفاقت و مرام و مردانگی موج میزند و در نهایت، منِ خواننده را به جایی میرساند که اعتراف کنم خوش باد شهادتت مهدیجان که شهادت برازندهات بود...
نویسنده: مرتضی شمسآبادی