دیدار با ناشر کتابهای جلدسفید
جمعی از ناشران قدیمی برای عیادت از قاسم نظیفی، مسئول انتشارات اسلامی، به خانه او رفتند.
قرارمان ساعت پنج عصر جلوی در منزل حاجقاسم نظیفی بود: حوالی میدان بهارستان، خیابان صفیعلیشاه. یکی از محلههای قدیمی و اصیل تهران. تقریباً زودتر از همه رسیدم. یک ربع مانده بود به ساعت پنج. میدانستم قرار است چند ناشر قدیمی به همراه تعدادی از اعضای مجمع ناشران برای بازدید از حاجقاسم بیایند.
ناشر کتابهای ممنوعه
همان جا منتظر ماندم. خانهای بود با نمای آجر سهسانتی که بالای سردر آن روی سنگ حکاکی شده بود: «السلام علیک یا اباعبدالله.» فرصت خوبی بود برای مرور اطلاعاتی که دربارهاش جمع کرده بودم؛ دادههایی که موقع جمعکردن آنها جذب شخصیتش شده بودم. حاجقاسم متولد 1320 در تهران بود و در 21سالگی انتشارات اسلامی را در بازار بینالحرمین راه انداخت. در جایی گفته بود از سال 42 کار نشر کرده است. در این کار، کتابهای جلدسفید برایش اولویت داشته است. کتابهای جلدسفید آن دوره، همان کتابهای ممنوعه است؛ کتابهایی که اگر یک نسخهاش را دست کسی میدیدند، حسابش با کرامالکاتبین بود. ناشران برای اینکه عنوان کتاب و نویسندهاش مشخص نشود، جلد آن را سفید منتشر میکردند. مثل الان نبوده که کتابهای بیمجوز را بهراحتی کنار خیابان انقلاب بساط کنند و کسی ککش هم نگزد! برای همین ناشرها و کتابفروشها کارهای مخفیانۀ زیادی انجام میدادند تا محتوا بهدست مخاطب واقعیاش برسد و مبادا سر از ساواک دربیاورد. حاجقاسم حتی از کتابهای جلدسفیدی که بهدست آقای خامنهای میرسانده چند خاطره هم دارد.
حاجقاسم در روزهای پیش از انقلاب، آثار افرادی چون شهید مطهری، علامه جعفری و آیتالله مهدی الهی قمشهای را منتشر کرده است. فعالیتهای سیاسی هم داشته و از آن کوتاه نمیآمده است. حتی ساواک جواز کسبش را در سال 1356 باطل میکند. او همۀ شاخصههای یک مبارز فرهیخته و آدم خاص را در خودش داشته. از بچههای مجمع شنیده بودم که بیش از یک سال و اندی قبل، حاجقاسم نظیفی بر اثر ضایعهای قدرت حرکت و تکلم خود را از دست داده و در حال حاضر تحت درمان است.
یک بازدید سر وقت
برای دیدن چنین فردی با این سابقه مشتاق بودم. به پیشنهاد مجمع ناشران انقلاب اسلامی قرار شد تعدادی از ناشران و دوستان حاجقاسم برای دیدنش به منزلش بروند و آن قرار امروز بود. دوسه دقیقه از ساعت پنج گذشته بود که دو موتور از یک سمت و یک تاکسی از سمت دیگر وارد کوچه شدند. تقریباً اکثر مهمانها سر وقت رسیدند. آقای امیری مدیرعامل انتشارات امیری از همان اول که آمد شوخی میکرد: «الهی داماد شی!» تکهکلامش بود که به همه میگفت. واکنشها هم متفاوت بود. از الهی آمینِ بعضیها تا این پاسخ که من داماد شدهام و اینکه با این وضع گرانی مگر میشود داماد شد؟
وقتی از در پارکینگ طبقۀ همکف وارد شدیم، تعدادی دیگ، قابلمه و گازهای یک شعلۀ بزرگ توجهم را جلب کرد. بعداً هنگام خداحافظی فهمیدیم خانوادۀ نظیفی سالهاست که در دهۀ سوم محرم، مراسم عزاداری در خانهشان برگزار میکنند و این قابلمهها برای پختوپز و اطعام همان ایام است.
منزل آقای نظیفی طبقۀ پنجم بود. پسرش به استقبالمان آمد و بعد از سلام و علیک و نشستن، حاجقاسم نظیفی را با ویلچر آوردند.
آقای نظیفی بهسختی شروع کرد به صحبتکردن. کلمات نامفهومی را پشت سر هم تکرار میکرد. آقای امیری با همان شوخطبعیاش گفت: «دارد شوخی میکند مرد حسابی.» ولی حسین، پسر حاجقاسم، با خندهای که بیشتر شبیه تلخند بود گفت: «نه، شوخی نمیکنن. حاجآقا دیگه نمیتونن صحبت کنن.» آه از نهاد جمع بلند شد و سکوت سنگینی بر فضا حاکم شد. آقای امیری که از ابتدا شوخی میکرد و سر به سر همه میگذاشت، بغضش ترکید و نگاهش به نگاه کمفروغ حاجقاسم گره خورد. تا اینکه خود حسین سکوت را شکست و با تعارف شربت و شیرینی، همهمهای در بین جمع شروع شد.
برادران چندفامیلی
در جمع بازدیدکنندهها دو برادر بودند که با دقت در صحبتهای مهمانها، متوجه چیز جالبی دربارهشان شدم. برخی از مهمانها یکیشان را زمانی و بعد علیان و گاهی جاسبی میخواندند. این یعنی که هریک از آنها به فامیلیهای متفاوت خوانده میشدند. قدری سردرگم شده بودم. چند برادر با چند فامیلی! آخرش فهمیدم که این برادرها در زمان مبارزات انقلاب بهخاطر ردگمکردن، هرکدامشان یک فامیلی برای خودشان انتخاب کرده بودند و حالا بعد از سالهای سال، هرکس آنها را به همان فامیلی میخواند که خودش با آن آشنا بود. جالب اینکه همه در حوزۀ نشر فعالاند و یکی از آنها، مرحوم محمدرضا علیان جاسبی، مدیر انتشارات پیام آزادی هم به رحمت خدا رفته است.
از راست: میثم نیلی، قاسم نظیفی و مرتضی آخوندی
در همین فکرها بودم که نادر قدیانی، مدیر نشر قدیانی هم از راه رسید. او همراه با برادر و پسرعمویش که هرکدامشان مدیر یک نشر هستند، تعدادی کتاب در ساک دستی آورده بود. نادر قدیانی رو به حاجقاسم گفت: «حاجی، اینها را آوردهام برای نوههایت.»
رفاقتی به وسعت چهار دهه
نوهها همان دو پسربچۀ حدوداً هفتسالهای بودند که بهنظر میرسید اختلاف سنیشان نهایتاً دو سال است. دیس شیرینی و شربت را با زحمت زیادی میآوردند. پسربچهها دوست داشتند با موبایل پدرشان عکس بگیرند و بازی کنند. هرکس داشت با کنار دستیاش حرف میزد که آقای قدیانی سر صحبت را باز کرد و گفت: «ما رفیق قدیمی هستیم» و از حاجقاسم با اشارۀ سر تأیید گرفت و ادامه داد: «ما از سال 54 با آقای نظیفی آشنا شدیم. ایشان کتابهایشان را که چاپ میکردند، به ما هم میدادند و ما کار فروش و جابهجاییاش را انجام میدادیم.»
در همین موقع، زنگ در بهصدا درآمد و میثم نیلی هم رسید. بعد از عذرخواهی از همه توضیحاتی داد و در کنار حاجقاسم نشست. قدیانی دوباره ادامه داد: «عرض میکردم که ما با آقای نظیفی از سالهای قبل آشنایی داریم و البته در این جمع رفیق قدیمیتر هم داریم.» با اشارۀ دست به سمت آقای مرتضی آخوندی گفت: «همین آقای آخوندی که مدیر انتشارات دارالکتب الاسلامیه است، از سال 48 با ما رفیق است.»
ماجرای بیپایان دلار
با آمدن نیلی مسئول مجمع ناشران انقلاب اسلامی صحبتهای متفرقه کم شد. او فرمان جلسه را بهدست گرفت، کمی از سوابق حاجقاسم تعریف کرد و کمی هم دربارۀ فعالیتهایی گفت که بهصورت مشترک داشتند. بعد از آن، احوالات حاجقاسم را پرسید و حسین بهصورت کامل توضیح داد. از شروع ضایعه و درمانهایی که تا الان انجام دادهاند گفت تا کارهایی که دو ماه اخیر برای حرکت بیشتر حاجقاسم انجام میدهند.
کمی بعدتر، گفتوگوهای درونصنفی شروع شد؛ از موضوعات گرانشدن کاغذ و فعالیتهای ارشاد گرفته تا بحث داغ و بیسروسامانی دلار و سکه. در این بین، آقای امیری چند بار از شوخیهای مخصوص خودش استفاده میکرد و میگفت: «الهی داماد شی» یا اینکه «ناشتا قسم نخور». این تکیهکلامهای آقای امیری تا پایان جلسه به هرکسی که برخورد میکرد، موجب شادی و خندیدن مهمانها و خود حاجقاسم میشد که حالا دیگر لبخندی روی صورتش نشسته بود.
عکس دستهجمعی
بعد از پایان بحثهای درونصنفی، پیشنهاد شد همه یک حمد شفا برای سلامتی حاجقاسم بخوانند و کمکم زحمت را کم کنند. حسین هم در انتها از زحمتی که دوستان و همکاران پدرش کشیدند، تشکر کرد و گفت: «چه خوب است که پیشکسوتان این حوزه برای دیدن دوستانشان میآیند. این کار خیلی در روحیۀ افراد تأثیر دارد. کاش برای بازدید از دیگر دوستان هم چنین برنامهای چیده شود.»
بعد همه کمکم به تکاپوی رفتن افتادند و یک عکس دستهجمعی با حاجقاسم گرفتیم و از خدمتشان مرخص شدیم.
در این دیدار نادر قدیانی، مدیر انتشارات قدیانی؛ مهدی قدیانی، مدیر انتشارات برف؛ غلامرضا فهرستی، مدیر انتشارات رایحۀ اندیشه؛ مرتضی آخوندی، مدیر انتشارات دارالکتب الاسلامیه؛ مصطفی زمانی، مدیر انتشارات زیارت؛ کاظم تبریزی، مدیر انتشارات فیض کاشانی؛ علیرضا جاسبی، مدیر انتشارات پیام محراب؛ مسعود قدیانی، مدیر انتشارات فکر برتر؛ میثم نیلی، مدیرعامل و دیگر مدیران مجمع ناشران انقلاب اسلامی حضور داشتند.